چرا بیخدا ها با خداباوران ها بحث می کنند؟

پرسش:

اگر بیخدایی یک دین نیست، پس چرا بیخدا ها با خداباوران بحث می کنند و می کوشند آنان را به کیش خود بگروانند؟

پاسخ:

عموماً تصور می شود باید بیخدایی "چیزی بیش از" صرف بی باوری به خدا باشد، چرا که بسیاری از بیخدا ها همواره درگیر بحث با خداباور ها هستند: بالآخره اگر قرار نیست طرف مقابل را به فلسفه یا دین خود گرواند، هدف از این بحث ها چیست؟

پس این پرسش بجاست که چرا بیخدا ها درگیر چنین بحث هایی می شوند و هدف شان کسب چه نتیجه ای است؟ آیا این بحث کردن ها نمی رساند که بیخدایی یک جور فلسفه یا حتی دین است؟ نخست باید به این نکته توجه کرد که اگر خداباور های دیندار در صدد گرواندن بیخدا ها به دین خود نبودند بسیاری از این بحثها در نمی گرفت.

برخی بیخدا ها به دنبال جدل کردن هستند، اما بسیاری شان هم فقط از بحث کردن در مورد مسائل – و اغلب مسائل غیر دینی – لذت می برند. در واقع اینکه بیخدا به دعوت خداباور برای بحث پاسخ مثبت می دهد نمی رساند که اتیئسم چیزی بیش از فقدان باور به خدایان است.

نکته ی دومی که باید بدان توجه داشت این است که در میان بی باوران به خدایان تمایل بر حقی هست که به مردم درباره ی بیخدایی، اگنوستیسیم، و آزاداندیشی آموزش دهند. در مورد این مقولات سوءتفاهم ها و اسطورهای چندی وجود دارد و مردم در رفع این سوءتفاهم ها محق هستند. در این زمینه هم، تمایل به ارائه ی اطلاعات دقیق را نمی توان دال بر کیش یا فلسفه بودن بیخدا گرفت.

با این حال، مضمون برخی بحث ها ورای بیخدایی است. بحث هایی که مباحثه گران صرفاً بیخدا نیستند، بلکه بی باورانی هستند که مخصوصاً در جهت گسترش خردورزی و شکاکیت تلاش می کنند. در این صورت، موضوع بحث می تواند تئیسم و دین باشد، اما مقصود از بحث تشویق خردورزی، شکاکیت و اندیشه ی انتقادی است – و تبلیغ بیخدایی تنها بخشی از این هدف است.

هنگام شرکت در این بحث ها، بیخدا باید به خاطر داشته باشد که همه ی خداباور ها بی خرد و غیرمنطقی نیستند – اگر چنین بود، ردّ ادعاهای آنها بسیار آسان تر می شد. برخی خداباور ها جداً می کوشند عقلانی برخورد کنند، و بعضی به شایستگی چنین می کنند. آنها را فاقد هرگونه توان منطقی و استدلالی دانستن فقط باعث می شود که موضعی بسته و تدافعی در پیش گیرند، و به این ترتیب اصلاً کاری از پیش نمی برید. در اینجا سئوال بسیار مهمی پیش می آید: مقصودتان از بحث با یک خداباور چیست؟ اگر می خواهید به نتیجه ای برسید باید بدانید هدف تان چیست. آیا صرفاً در پی "پیروزی" در یک مباحثه هستید، یا قصد دارید احساسات منفی تان نسبت به دین و خداباوری را خالی می کنید؟ اگر چنین باشد، تفریح بدی را برگزیده اید.

آیا می خواهید مردم را به بیخدایی بگروانید؟ در این صورت بخت رسیدن به این هدف در طی یک بحث نزدیک به صفر است. نه تنها بعید است موفق شوید، بلکه تلاش تان ارزش چندانی هم ندارد. مردم، تا خود عادت خردورزی و تفکر شکاکانه را برنگزینند، فرقی نمی کند بیخدا جزمی باشند یا خداباور جزمی.

باید توجه داشته باشیم که نتیجه گیری شخص هر قدر هم که نادرست باشند، مهم فرآیندی است که او را به آن نتیجه رسانده است. نکته ی اصلی، صرف تمرکز بر باورهای غلط افراد نیست بلکه روشی است که آنان را به باورهای غلط راهبر شده است. سپس می توان آنها را راهنمایی کرد تا روش مبتنی بر شکاکیت، عقل و منطق را در پیش گیرند.

تخم شک بپاشیم: این پیشنهاد فروتنانه تر از شخم زدن و زیر و رو کردن باورها و عقاید مردم است. به جای اینکه بکوشیم تغییری بنیادی در باورهای شخص ایجاد کنیم، واقع گرایانه تر آن است که شخص را واداریم تا برخی جنبه های دینش را به پرسش بگیرد. جنبه هایی که پیش تر کمتر مورد سئوال بوده اند. بیشتر خداباورانی که من دیده ام نسبت به باورهای خود مطلقاً مطمئن هستند. یقین دارند که ممکن نیست باورهایشان برخطا باشد – و باز هم ادعا می کنند که "ذهنی باز" دارند.

اما اگر بتوانید ذهن شان را حقیقتاً اندکی باز کنید و آنان را وادارید که برخی جنبه های دین شان را وارسی کنند، تلاش تان ثمری خواهد داشت.

کسی چه می داند که این پرسشگری بعدها چه ثمری خواهد داد؟ یک راه پرسشگری این است که مردم را وادارید تا در مورد مدعاهای دینی همان طور فکر کنند که در مورد ادعاهای دلال های ماشین، بنگاه دار های مسکن، و سیاستمداران فکر می کنند. در حالت ایده آل، نباید میان ادعاهای دین، سیاست، تبلیغات تجاری، یا هر موضوع دیگر فرقی نهاد – باید همه ی آنها را با دیدی شکاکانه و انتقادی نگاه کرد.

در اینجا هم نکته ی کلیدی تنها زیر و زبر کردن جزمیات دینی نیست. بلکه نکته در این جاست که طرف مقابل را واداریم که عینی، مستدل، منطقی و با دید باز به بررسی باورها بپردازد. به این ترتیب، فرو ریختن خود به خودی جزمیات دینی محتمل تر می شود. اگر فردی شکاکانه در مورد باورهایش بیاندیشد، تنها کمکی که می توانید به او کنید این است که به چند مورد از خلل های اصلی باورهای دینی اش اشاره کنید تا آنها را مورد وارسی قرار دهد، نه اینکه یک باره ردّشان کند.

اگر، آن طور که بسیاری بیخدا ها می اندیشند، حقیقتاً پای عقلانیت دین چوبین باشد، تنها کاری که برای فرو انداختن دین لازم است، زدن تلنگری عقلانی به آن است. راه حل بخردانه آن است که مردم را واداریم تا بفهمند که اصلاً به این چوب زیر بغل نیاز ندارند. مردم را به پرسشگری مفروضات دینی فراخواندن یک راه است، اما به هیچ وجه تنها راه نیست. در نهایت، مردم هیچ گاه از این شر این عصا خلاص نمی شوند، مگر اینکه خودشان آن را کنار بگذارند. بیایید رو راست باشیم: از نظر روانشناسی، مردم دوست ندارند باورهای راحتی بخش خود را تغییر دهند. هنگامی این تغییر محتمل تر می شود که بفهمند نیاز به چنان تغییراتی نظر خودشان است. تغییر حقیقی از درون ناشی می شود؛ بنابراین، بهتر آن است که نخست اطمینان حاصل کنید که مردم ابزارهای لازم را برای وارسی مفروضات شان دارا هستند.

به قول ویتگنشتاین فیلسوف:

" انقلابی واقعی کسی است که خودش را تغییر دهد"

هیچ نظری موجود نیست: