کانت چه می گويد؟

۱- جهان رَوايی(۱) و اخلاق








کانت بنا بر تمام ديدگاه ها و نوشته ها، انديشمندی جهان رَوا به شمار می آيد. يکسانی و عموميت بيش از تفاوت و تمايز مورد توجه او است. اين امر از کليت باوری موقتی که حاصل تجربه ای حسی است( مثلاً اين که همه ی اجسام وزن دارند) تا جهان روايی اکيد ِ هندسه را در بر می گيرد و در بين راه از زيبايی ( که به طور کلی جذاب است) و به ويژه از يک اصل اخلاقی گذر می کند: اصلی که همواره فردرا به رفتاری وا می دارد که بتواند اندرز يا ضابطه ی اخلاقی اش رامبدل به قانونی جهان گستر سازد.



به اين ترتيب قانون اخلاقی کانت جايگزين اخلاق عينی – يعنی فرامين نازل شده از سوی خداوند- می شود. اخلاقی کاملاً فردی که به گفته ی "مونتني"(۲) بر بنياد شکل کامل نوع انسان است يعنی بر اساس آن چه هر انسان در درون خويش دارد.ازاين رو اخلاق ، نيازی به محتوی ندارد و تنها بايد شکل داشته باشد: معيار اخلاقی بودن يک حرکت هماهنگ ساختن آن با چيزهايی که به دلخواه، خوب يا بد شمرده می شوند نيست بلکه کردار يک فردبا خِرَد و خودمختار بايد به گونه ای باشد که ديگران بتوانند، بی هراس از زيان، از او پيروی کنند.



اگر شما از چراغ قرمزی عبور کنيد و سپس در پاسخ به اعتراض مامور پليس ادعا کنيد که کسی را در معرض خطر قرار نداده ايد، او در جوابتان، به روش کانتی چنين خواهد گفت: " شايد، اما اگر همگان چنين می کردند...!؟" تنها همين نکته که ما انسان هستيم و اجتماعی زندگی می کنيم، سبب می شود که حق با او باشد.







۲- حقوق بشر







موجودات فاقد خرَد که وجودشان وابسته به طبيعت است، وسايلی ساده به شمار می آيند و "اشياء" ناميده می شوند؛ در مقابل، موجودات با خرَد يا افراد، دارای ارزشی ذاتی هستند. با توجه به اين منزلت است که کانت می گويد: " به گونه ای عمل کن که انسانيت را چه در خود ، چه در ديگری، چنان می خواهی. همواره به سرانجام بيند يش و هرگز تنها به فکر وسيله نباش. به بيان ديگر انسان يک سرانجا م عينی است که می تواند فايده برساند و بگيرد اما نمی تواند مورد بهره کشی واقع شود. کانت انديشمند منزلت انسانی است. منزلتی که نه می تواند وسيله ی معامله باشد، نه مشابه آن را بپذيرد. کانت به اين ترتيب به نقد ريشه ای برده داری می پردازد و به پی ريزی چيزی دست می زندکه آن را، از همان موقع، حقوق بشر می نامد. به اين ترتيب ، بنا بر تعريف او، حق مجموعه ی شرايطی است که بنا بر آن ها خواست آزاد يک فرد ، بنا بر قانون جهانشمول آزادی در کنار خواست ديگری جايگيرمی شود . نکته ای که با ماده ی ۴ اعلاميه حقوق انسانی و شهروندی که در ۲۶ اوت ۱۷۸۹ تدوين شد [و به تصويب مجلس نمايندگان مردم فرانسه رسيد ] همانند است.







۳- شرارت بنيادين







شرارت بنيادين ريشه ای است نه در سطح. ريشه اش نه در طبيعت که در اراده ی انسان است. شرارت بستگی به امکانات فهم ناپذيرياعقلانی انسان دارد در گزينش ضوابط اخلاقی نيک يا بد. به طوری که می توان گفت که شرارت، فطری است چرا که به نيت اوليه ی فرد بستگی دارد اما طبيعت ِ بد آن انسان را تبرئه نمی کند زيرا نيت، خود حاصل اختيارو آزادی عمل است. بنابراين تمايل به شرارت، تمايلی طبيعی و ناتوانی اختيار برای تبديل اصل اخلاقی به يک قانون جهان شمول است (و اين امر بستگی به نيکی و بدی ذات دارد). بدی به سه شکل بروز می کند: در آسيب پذيري(شکنندگی) ِ قلب انسان در پی گيری ضوابطی که خود برای خود تعيين می کند، در نبود خلوص قلب که می خواهد به واسطه ی ابزارهايی غير اصيل يه سرانجامی اصيل و والا دست يابد يا، به بيان واضح تر، در خباثت که برتری را به ابزارهای غير اخلاقی می دهد.شرارت، در واقع دروغی است که هر انسان- چه نيک چه بد- در لحظه ای که می خواهد اخلاقی عمل کند اما دليل هايی ويژه برای خويش دارد، به خود می گويد.اگر شما به هنگام خريد، کيف پولتان را در مغازه جا بگذاريد و فروشنده آن را به شما پس بدهد، در برابر رفتار او، از خود می پرسيد: آيا او کيف را پس داد چون بايد اين کار را می کرد؟ يا با اين حرکتش خواست شما را به عنوان مشتری، در آينده نيز برای خود نگه دارد؟







۴- دروغ تبهکارانه







از آن جايی که فرض بر اين است که دروغ ، راست انگاشته شود، هرگز نمی تواند اخلاقی به شمار آيد. مقصود از آن، چه آزار رسانی باشد چه نباشد، خود، فی نفسه بد است و غير قابل تاييد. به اين سبب، کانت دررساله ای زير عنوان در باره ی حق نادرست دروغ گويی برای بشريت (۳)، از مطلق بودن وظيفه ی راست گويی سخن می راند بی آن که نتيجه ی احتمالاً منفی آن بر ديگری، در نظر گرفته شود. به باور کانت يک حرکت نمی تواند در عين حال، گاه درست باشد، گاه نادرست: بنابراين راستی هرگز بد نيست حال آن که دروغ گويي( حتا به سبب اهمال) حرکتی است بر ضد اخلاق و در نتيجه بر عليه بشريت. قانون اخلاقی استثناپذير نيست؛ با اندک خيانتی فرو می ريزد: " بنابر اين فرمان مقدس خرَد که هيچ مصالحه ای در آن جايز نيست بدون قيد و شرط، ،حکم بر راستگويی در تمامی گفتار می کند". تکليف راستگويی، در صورت مقتضی، مرا وا می دارد که به جانی بگويم ، قربانی مورد جستجوی اش در کجا پنهان شده است. اما واکنش يک فرد کاملاً معتقد به روش کانتی چه می بود اگر يهودی ای در انبار خانه اش پنهان شده بود و نازی ها از او، درباره ی محل اختفای فرد يهودی سوال می کردند؟ چنان که "ولاديمير زانکلويچ"(۴) در رساله ی فضائل اخلاقی (۵) می نويسد: بدا به حال کسانی که عشق به حقيقت تبهکارانه را بالاتر از خبرچينی قلمداد می کنند! وای به حال نا پختگانی که همواره حقيقت را می گويند!







۵- مدارا و لائيسيته







کانت ميان دين وحی و دين طبيعی تمايز قائل است: در نوع نخست اين خداوند است که به انسان در عملش فرمان می دهد ( اراده اش را تحميل می کند)؛ در گونه ی دوم اين خود انسان است که با مقدس شناختن احکام قانونی که خود آفريننده اش بوده، خدای گون می شود. مسئله ی مورد طرح شناختن فرامين خدايی است نه به منزله ی اوامری مورد تاييد بلکه به عنوان قوانينی اساسی بر مبنای اراده ای آزاد. کانت امکان وحی الهی را نفی نمی کند اما برای کسی که به آن چه می تواند بشناسد پايبند است؛ چرا که خداوند ماورای حدود دانسته ها است و اخلاق تنها دين طبيعی را ايجاب می کند: برای مورد پسند خدا بودن يگانه راه، در پيش گرفتن رفتاری اخلاقی است. کانت به اين ترتيب ميان خرافات( که موجب ترس، طلب مرحمت و چاپلوسی در برابر خدا است) و دين ِ درست کاری تمايز قائل می شود؛ درمورداخيرالوهيت چيزی متعالی است و نه برانگيزاننده ی هراس. برای داشتن رفتاری درست، ايمان به خدا گرچه زايد اما در عين حال می تواند مفيد باشد. دين کانتی ولی، امکان مضاعف جايگيری در يک فضای لائيسيته را همراه باپذيرش جايگاهی برای ايمان ايجاد می کند. اگراين دين است که اخلاق را احيا می کند ( نه بر عکس ِ آن)، پس هيچ چيز چون ناشکيبايی و نبود ِ مدارا با دين مغايرت ندارد.







۶- سعادت







به باور کانت اخلاق نظريه ای نيست که به ما روش خوشبخت شدن را بياموزد بلکه به ما ياد می دهد چگونه لايق خوشبختی باشيم چرا که سعادت را حاصل رضايت از تمايلات مجرد می داند و هر آن چه از دلبستگی و خواسته ی فردی نشأت گيرد نمی تواند عامل حرکت دهنده ی عمل اخلاقی و جهان روا باشد. پس بايد خوشبختی را- برای پيشگيری از سرازير شد ن در ورطه ی شرارت بنيادين- قاطعانه از اصول تعيين کننده فضايل اخلاقی جدا دانست. کانت، به رغم اپيکوريان، خوشبختی را اساس فضايل اخلاقی نمی داند و به رغم رواقيون معتقد است که پرهيز کاری، الزاماً مايه ی خوشبختی نيست. و وحدت آن دو- که کانت خيرمطلق اش می نامد-، نمی تواند در زمين ، ضمانتی برای انسان باشد. با اين حال، هرچند سعادت ، به خودی خود،نمی تواند سازنده ی يک انجام باشد اما، نبايد از آن گريخت. چرا که خوشبختی يک فايده دارد: از آن جا که رقابت، درد و فقر انسان را به انجام ندادن تکاليفش وسوسه می کنند، بد نيست که برای پيشگيری از اين وسوسه ی زير پا گذاشتن تکاليف ، انسان از وضعت خود احساس رضايت کند. بنا براين، تامين خوشبختی – لا اقل به طور غير مستقيم- يک وظيفه است. به بيان ديگر ، برتر دانستن فضائل اخلاقی بر سعادت- يا بر عکس- شايد غير اخلاقی باشد اما لا اقل می توان گفت که پيش گرفتن منش درست، دز زمانی که انسان احساس خوشبختی می کنند، دشواری کمتری دارد.







۷- زيبايی







وقتی می گوييم دو دوتا می شود چهار تا، يا فلان غروب آفتاب زيبا ست، همه در اين تاييد ها ،به يک منوال، هم عقيده نيستيم: پس اين زيبا، نيست که واقعيت دارد بلکه واقعيت آن چيزی است که به گونه ای جهان شمول ، بی دادن تعريفی ، مورد پسند قرار می گيرد. زيبا، همچنين، همان چيز خوشا يند نيست زيرا رضايتی که ايجاد می کند آزاد و بدون غرض است و از لذتی خاص سرچشمه نمی گيرد: اتفاق نظر درباره ی زيبايی ژوکوند بيشتر است تا مزايای يک کلـّه ی گوساله!... پس مفهوم زيبا وسيع تر ازعقيده ی کاملاً ذهنی (فردی) است و کوچک تر از واقعيت مطلقاً عينی. سرانجام، بايد گفت که زيبايی هر چه خالص تر باشد، ذهن برای بيان مفهوم دقيقش بيشتر دچار مشکل می شود. بر خلاف زيبايی مقبول عام که از معيارهايی پيروی می کند، زيبايی آزاد گواه برغايتی بی پايان است؛ توافق بيهوده ای که در آن انسان احساس می کند که می تواند با يک بازی آزاد، با توافق فکری و تخيل، مفهومی برای آن بيابد بی آن که واقعاً موفق شود، نامی به آن بدهد. از زيبا، به منزله ی يک واقعيت، تنها ردی بر سطح جهان باقی می ماند. ابرها را در نظر بگيريد که همواره زيبايند و به چيزی شبيه، بی آن که کسی بتواند روی اشکالی که می سازند با ديگری توافق کند...داوری سليقه ای، که ربطی به قضاوت همراه با شناخت( و کاربرد مفاهيم) ندارد،و زيبايی را جلب می کند ، بايد به گونه ای جهان شمول، انتقال پذير باشد. هنگامی که کسی زيبايی نمايشی را تايـيد می کند، داوری اش برای همگان است – و نه تنها برای خود- و به گونه ای در باره ی زيـبايی ابراز عقيده می کند که گويی از خاصيت چيزی حرف می زند. پس زيبايی ذهنی و فردی است اما درست نيست که بگوييم هرکس سليقه ای دارد. به همين دليل است که نيچه(۶) می گويد: جای بحث درباره ی سليقه ها ورنگ ها نيست... با اين حال ما تنها به اين کار می پردازيم!







۸ – صلح







وضعيت طبيعی روابط دو انسان در کنار هم، بيشتر وضعيت جنگی است نه صلح. پس بايد وضعيت آشتی را ايجاد کرد. تاريخ حکايت از خباثت انسان ها می کند. پس چگونه بايد حق و صلح را به رغم تعارض اجتناب ناپذير خودخواهی ها، ظفرمند ساخت؟ با جداسازی سياست و اخلاق، با کاربرد ساز و کارهای طبيعت به وسيله ی يک تشکيلات خوب دولتی که تمايلات خودخواهانه را برای خنثی ساختن تاثيراتشان روی در روی هم قرار دهد. بنابر اين صلح داخلی به رغم شرارت بنيادين، در يک ساخت جمهوری ممکن است چرا که در آن انسان خود را ناگزير می داند - حتا اگر نتواند از منظر اخلاق نيک به شمار آيد- لااقل شهروند خوبی باشد.



کانت گر چه از صلح جاودان صحبت می کند اما به هيچ وجه خيال پردازی آرمان گرا نيست: صلح مورد نظرش ربطی به دوران طلايی و بی قيدی خيالی چوپانان آرکادي(۷) ندارد بلکه به چيزی دشوارتر می پردازد و آن صلحی است که بر فرهنگ جنگ طلبانه مستقر در وجود ما، چيره شود. کانت به اين ترتيب با پيشنهاد اين که يک پيمان صلح يا کـنگره ای دائمی ميان ملل، در سطح جهانی می تواند به واسطه ی قرارداد صلحی ميان مردمان ،تضمين کننده ی صلح باشد ، شالوده های جامعه ی ملل آينده را می نهد.



اگر عکس هايی از زندان ابوغريب يا يک صحنه ی خيابانی در تل آويو را پس از سوء قصدی نشانش می دادند، کانت می گفت که برای آن که جنگ، شرطی برای صلح باشد، هيچ دولتی نبايد به خود اجازه دهد که همراه دولت های ديگربه چنين خشونت هايی دست بزند چرا که اين حرکت ها ، در صلح احتمالی آينده،اعتماد در روابط متقابل را نا ممکن می سازند.







۹ – زن کمتر از مرد است







با مطالعه آثار کانت، گاه بر ذهن خواننده چنين متبادر می شود که در نظراو، نوع انسان به مرد خاتمه می يابد: زن در هر سنی که باشد صغير به شمار آمده و شوهرقيم طبيعی او است. زن، جنس زيبا است با توان شکيبايی و مرد جنس نجيب است با قابليت مدارا.هر گاه زن با کارپر مشقت يا تعمقی پر زحمت به برتری برسد،مزيت های ويژه ی جنس خود را از دست می دهد. خود به خود روشن است که زن در اصول ،ناتوان، در انجام وظيفه، ناصالح و باتکاليف اخلاقی بيگانه است: اگر از کار بد اجتناب می کند به خاطر زشتی آن است و به همين روال، علاقه به پرهيزگاری نيز سببی جززيبايی آن ندارد. زن، به علت ضعف ،رياکار است و دراين زمينه ، بر مرد چيره می شود. او به خاطردلبستگی مرد و با توجه به استعداد طبيعی اش ، به خود اجازه ی اين رفتاررا می دهد؛ بنابر اين از جنگ خانگی زبانی نمی هراسد. در ازدواج، مرد تنها خواهان دلبستگی همسر است حال آن که زن علاقه ی تمامی مردان را جستجو می کند. اما زن، بی فايده نيست: او به درد بقای نسلمی خورد و پرورش جامعه و تلطيف آن به واسطه ی زنيت . چنان که ساشا گيتری (۸) ِ پيرو مکتب کانت به هنگام تنفر از زنان می گويد: من با کمال ميل حاضرم برتری زنان را بر خودمان بپذيرم به شرط آن که آنان از ادعای مساوات با ما منصرف شوند!







۱۰ – جسم هوشيار







به گفته ی کانت ، امکان جسم يک حيوان، امری شگفت انگيز است. حتا اگر می توانستم تمامی وضعيت خودکار يک جسم را به طور کامل درک کنم، باز هم متعجب می شدم که چيزهايی که در رابطه با يک پايان نقش دارند، بتوانند با کارکردهايی با سرانجام های ديگر( يا گوناگون)، مجموع شوند . تنها فيزيک (يا علوم طبيعی) و مکانيک برای توضيح عملکرد بيولوژيک يک جسم اندام دار و سازمان يافته کفايت نمی کنند چون در اين جا تنها با يک ماشين دارای نيروی محرکه روبرو نيستيم ؛ اين جسم همچنين- و به طور ويژه- دارای نيروی سازنده ايست که به ماده منتقل شده و آن را سازمان دهی می کند. ماده فاقد هدف است حال آن که جسم های اندام دارهدفمندند زيرا دارای بخش هايی هستند که يک کلّ را تشکيل می دهند و در آن، وجود ِ هر عضوی به خاطر اعضای ديگر است و در عين حال، همگی به خاطر يکی، وجود دارند. بنابر اين برای فهم ِ بهينه ی مفهوم، بايد در بدو ِ جهان، به شکل گيری يک موجود ساده انديشيد، روحی جهان روا، اراده ای ( شايد خدايي؟) که پيش از زايش و شکل گيری خويش، وجود داشته است : برای خرَد،هيچ گاه آزار دهنده نيست که- البته بدون توان اثبات- فکر کند که يک هوشياری مافوق ،دليل جهان است و به آن معنا می بخشد، همان طور که برای به دست آوردن يک گربه تنها نمی توان از يک رَحِم و يک تخمک کمک گرفت؛آ.د.ن(۹) و عوامل ديگری نيز مورد نيازند.



۱۱- سکس يا عشق " در ناب ترين معنای کلمه"



اگر عشق به جنس مخالف بنا بر طبيعت، به منظور بقای نسل باشد، بنابراين، کاربرد توانايی های جنسی برای لذ تی کاملاً حيوانی، فعاليتی به شمار می آيد که به تکايف انسان نسبت به خويش لطمه می زند. به بيان ديگر، سکس نمايانگر تناقض يک سرانجام طبيعی است که برای واقع شدن، از شهوتی خلاف طبيعت می گذرد و در آن انسان تا حدی پايين تراز حيوان تنزل يافته است. به علاوه، خواهش جنسی، که بالاترين لذت حسی ای است که انسان می تواند از چيزی ببرد، به جای دارا بودن ِ هدف ، ما را در مورد خودمان به اشتباه می اندازد. زيرا به رغم ظاهر،هدف از آن،نه بهتر کردنِ مقصود ِخود ، که لذت بردن ِبيشتر از آن است. پس در هنگامی که انسان به لزوم ناگوارِ عشقبازی تسليم می شود، سکس يعنی عشق می تواند،در ناب ترين مفهوم آنکه هيچ وجه مشترکی با اخلاق ندارد به آن مربوط شود.(گر چه در شرايط محدود کننده ای از شرم و حيا ،سکس،تا ازدواج پيش می رود و در جوامع باريک بين،از زنندگی غير قابل تحمل جسم های عاشق می کاهد)!



۱۲ – مجازات مرگ



اگر کانت فرماندار تگزاس می بود نمی توانست از رئيس جمهوری کنونی ايالات متحده ی آمريکا بخشند ه تر و ملايم تر باشد. به باور او، مرگ بهترين وسيله برای ايجاد تعادل در مجازات ها برای افراد شرير و با در نظر گرفتن ميزان شرارتشان، در ديدگاه عدالت اجتماعی، است. کانت به اين ترتيب بر عليه حساسيت دلسوزانه ی انسان های متاثر از " مارکی دو بکاريا"(۱۰) به شدت واکنـش نشان مـی دهد؛ بکاريا در کتابی زير عنوان "جرم ها و مجازات ها"(۱۱) مجـازات مرگ را مورد بحث قرار داده، در برابرآن موضـع گرفته و از خود می پرسد که بنا بر کدامين حق، انسان ها به خود اجازه می دهند که حکم به قتل همنوع خويش بدهند؟ به طور قطع اين حق، مبنای حکومتی و قانونی ندارد . با اين حال، کانتِ اومانيست (انسان گرا) معتقد است که تمامـی کسانی که قاتل محسوب مـی شوند، چه آنان که کسی را کشته اند، چه کسانی که دستور آن را صادر کرده اند و چه کسانی که شريک جرم بوده اند، همگی بايد، خود نيز به مرگ محکوم شوند: اين همان چيزی است که عدالت،به منزله ی حکم قوه ی قضاييه و بنابر قوانين جهان شمول، طلب می کند . او می افزايد: به علاوه، آيا شنيده ايد که يک محکوم به مرگ به سبب قتل نفس، از سر انجام خويش شکوه کند و آن را نا درست بداند؟ بد تر آن که تنها جرم هايی که در نظر اوقابل بخشش اند، عبارتند از : کشتن نوزاد به وسيله ی مادر به دليل نامشروع بودنش و دوئل های مرگبار که به باور او به خاطر افتخار و شرافت واقع شده اند.

هیچ نظری موجود نیست: