رابرت گرين اينگرسول

ترجمه: اعظم کم گويان
به ما گفته شده که کائنات و اين جهان، طراحى و خلقت شده است. اما اين پندار که ماده از ازل وجود داشته، مهمل است. طبق اين نظريه، خدا از ازل وجود داشته و جهان را خلق کرده است. اگر خدايى جهان را خلق کرده است پس بايد در زمان معينى اين خلقت را آغاز کرده باشد و قبل از آن زمان بايد ابديتى بوده باشد که در آن هيچ چيزى وجود نداشته است، مطلقا هيچ چيز بغير از خدايى فرضى. طبق اين تئورى، خدا در ابديت بسر برد، در يک خلا لايتناهى و در خدائيت کامل.
اذعان به خلقت جهان توسط خدا، اين سوالات را مطرح مى کند: خدا از چه چيزى جهان را خلق کرد؟ مطمئنا او جهان را از هيچ خلق نکرد. حتما بايد ماده خارجى وجود مى داشته است که البته اين ماده خام هم طبق تئورى مربوطه اصلا وجود نداشته است. پس بايد خدا جهان را از خودش درست کرده باشد چون خودش تنها موجود بوده است. جهان، مادى و ماتريال است و اگر از خدا درست شده باشد، پس بايد خدا هم مادى و ماتريال بوده باشد. طبق همين منطق، آناکسميندر به نقل از ميلتوس چنين گفت: "خلق يعنى تجزيه بى نهايت"
گفته شده است که زمين به خورشيد سقوط مى کرد فقط به اين دليل که توسط جهانى ديگر جذب مى شد و آن جهان ديگر توسط دنياهاى ديگرى که وراى آن وجود داشتند، جذب مى شد و اين تا بى نهايت ادامه مى يافت. اين نشان ميدهد که جهان مادى، لايتناهى است. اگر يک جهان لايتناهى از يک خداى لايتناهى ساخته شده، چقدر از موجوديت آن خدا باقى مانده است؟
اما ايده يک خداى خالق بتدريج کنار گذاشته شده است و تقريبا همه اذهان و افکار علمى بدرستى تائيد کردند که جهان مى بايد از ابديت وجود مى داشته است. جهان غير قابل زوال است و نمى تواند خلق شده باشد. اين افتخار قرن ماست که عدم زوال و وجود هميشگى نيرو و انرژى را ثابت کرده است. نه ماده و نه انرژى قابل اضافه شدن يا محو کردن نيستند. انرژى نمى تواند از ماده جدا باشد. ماده فقط در ارتباط با انرژى وجود دارد و نتيجتا ثابت شده که نيرو مستقل از ماده و برتر و ماوراى طبيعت غير ممکن است.
پس بايد نيرو و انرژى از ابديت موجود بوده باشند و نمى تواند خلق شده باشند. ماده در اشکال بسيار متنوع و بيشمارش، از زمين سفت و مرده نا چشمان کسانى که ما دستشان داريم، و انرژى در تمام اشکالش بروزش، از حرکتى کوچک تا تکانهاى عظيم در جهان، ايده خلقت و کنترل جهان توسط خدا را رد مى کنند. تفکر، شکلى از انرژى است. ما با همان نيرويى که راه مى رويم، فکر هم مى کنيم. انسان يک اورگانيسم است که اشکال متعدد نيرو را به نيروى تفکر تبديل مى کند. انسان ماشينى است که در آن چيزى که آن را غذا مى ناميم را وارد مى کنيم و چيزى که آن را تفکر مى خوانيم، توليد مى کنيم. به شيمى فوق العاده اى فکر کنيد که نان را به تراژدى جاودانى هملت تبديل نمود.
خدا نمى تواند ماتريال و مادى بوده باشد. اما بايد اورگانيسمى بوده باشد که قادر به تبديل اشکال مختلف انرژى به فکر باشد. اين کار را ما خوردن مى ناميم. در نتيجه، اگر خدا فکر مى کرده بايد غذا هم بخورد. يعنى بايد نيرويى را که به فکر تبديل مى شود را داشته باشد. غير ممکن است موجودى از ابديت، انرژى را به ماده تبديل کند و در عين حال هم هيچ غذايى نخورد.
اگر نه ماده و نه نيرو خلق نشده باشند، ما چه شاهدى بر وجود يک موجود مافوق طبيعت داريم؟ الهيون احتمالا خواهند گفت: "ما نظم و قانون داريم، علل و نتايج را داريم و مهمتر از همه ماده نمى توانسته خود را به حرکت وادارد." فقط محض خاطر ادامه روال بحث، تصور کنيد که موجود مافوق طبيعت وجود نداشته و ماده و انرژى از ابديت وجود داشته اند. حالا فرض کنيد دو اتم به يکديگر نزديک مى شوند، آيا اتفاقى مى افتد؟ بله. فرض کنيد تاثير مخالف بر هم مى گذارند. اگر اينطور بشود، شما هم ماده، هم انرژى و هم نتيجه و تاثير را داريد بدون موجودى مافوق طبيعت. حالا فرض کنيد دو اتم ديگر در اوضاع و احوالى يکسان بهم نزديک مى شوند. آيا تاثير و نتيجه عينا مانند مورد اول نيست؟ چرا. پس ما نظم و قانون در طبيعت داريم. علل مشابه، نتايج مشابه ايجاد مى کنند و اين همان چيزيست که ما نظم و قانون مى ناميم. پس ما ماده، انرژى، علل و نتيجه و نظم و قانون داريم بدون اينکه موجود مافوق طبيعتى وجود داشته باشد. در اين منطق هيچ چيز بجز فضاى خالى براى موجود مافوق طبيعت باقى نمى ماند. تخت فرمانروائى او ناموجود است و قلمرو او ماديت ندارد، نيرويى ندارد و قانون و علت و نتيجه و محصول هم ندارد.
اما چه چيزى اين همه ماده را به حرکت واداشت؟ اگر ماده و انرژى از ابديت وجود داشته، پس ماده بايد هميشه در حرکت بوده باشد، و بدون ماده، انرژيى وجود نداشته است. انرژى هميشه فعال بوده و خواهد بود و هرگز توقفى براى آن نخواهد بود. نتيجتا اگر ماده و نيرو از ابدين وجود داشته اند، پس حرکت هم از همان ابديت موجود بوده است. در کل کائنات، حتى يک اتم هم در حالت سکون نيست.
يک خداى خالق طبيعت که در هيچ زندگى مى کند، هيچ است. طبيعت با تمام وجود ماده و انرژى را در آغوش گرفته و رشد مى دهد. هر چيزى وراى ماده و انرژى، ناموجود، نامربوط و لايق تحسين و عبادت حتى يک تک انسان هم نيست و نبايد باشد.
فقط يک راه براى نشان دادن يک نيروى مستقل و برتر از طبيعت وجود دارد و آنهم با قطع تداوم علل ــ نتيجه و فقط براى يک لحظه ممکن مى شود. يک حلقه را از زنجير دائما متصل و طولانى علل ــ نتايج قطع کنيد، اين پروسه متوالى عظيم را يک لحظه متوقف کنيد و آنوقت بدون هيچ تناقضى نشان داده ايد که طبيعت يک رئيس و سرپرست و خدا دارد. اين واقعيت که ماده، ماده را جذب مى کند را براى يک ثانيه تغيير بدهيد، آنوقت مى بينيد که خدا ظاهر مى شود.

هیچ نظری موجود نیست: