سوسیالیسم

سوسیالیسم

نویسنده: 
الکساندر موزلی
واژه ی 'سوسیالیسم' نخست برای توصیف گستره ی وسیعی از ایده ها و پیشنهاده ها به کار رفت که همگی در یک ایده ی اصلی اتفاق نظر داشتند: تمرکز مالکیت و کنترل ابزار تولید –  به این خاطر که مالکیت متمرکز، کارآمدتر و/یا اخلاقی تر شمرده می شد. دوم اینکه سوسیالیست ها همگی توافق دارند که کاپیتالیسم (بازار آزاد مطلوب محافظه کاران یا لیبرال ها)  اخلاقاً نادرست و لذا از لحاظ سیاسی ناقص است. سوم اینکه، برخی سوسیالیست های دارای گرایش مارکسیستی  (یعنی واجد نگرش 'تاریخی نگر') می گویند که سوسیالیسم دوران پایانی تاریخی است که در آن کاپیتالیسم مغلوب می شود و زمینه ی پیدایش کمونیسم فراهم می آید. در این بخش به دو مدعای نخست می پردازیم.


کنترل دموکراتیک ابزار تولید

از لحاظ سیاسی، سوسیالیست ها خواهان سرنگونی یا اصلاح  نظام بازار آزاد (کاپیتالیسم) هستند. آنان اغلب خواستار توزیع مجدد کلّیه ی منابع ( معمولاً به نفع 'کارگران' – یعنی
همه کسانی که به نظر سوسیالیست ها تحت استثمار  هستند) می باشند؛ و مایل اند که دولت یا قسمی سازمان دموکراتیک اداره ی اقتصاد را به دست گیرد. در پی فروپاشی دولت های کمونیست، در میان جناح تاریخ نگر مارکسیست ها بر سر اینکه آیا نظام اتحاد شوروی  حقیقتاً کمونیست یا سوسیالیست بود یا نه شقاقی ایجاد شد.  بسیاری از سوسیالیست ها ایده های مالکیت دولتی و کنترل متمرکز منابع اقتصادی را  رها کردند و در عوض به پروژه های دیگری روی آوردند که انعطاف پذیرتر، دموکراتیک تر و تمرکززدا تر بودند. اقتصاددانان مکتب اتریش (به ویژه لودویگ میز و فردریش هایک) از مدتها قبل پیش بینی کرده بودند که  سوسیالیسم به خاطر نداشتن سازوکار تعیین قیمت توسط بازار، ناگزیر فرومی پاشد، زیرا بدون چنین  سازوکاری، برنامه ریزی توزیع منابع و مصرف کارآمد یا مولد ناممکن است. اقتصاددانان سوسیالیست مانند اسکار لانگ این انتقاد و چالش مهم را پذیرفتند اما همچنان به حمایت از سیاست های کنترل دولتی ادامه دادند. توجیه آنان این بود که به لحاظ نظری می توان اولیت بندی ارزش ها توسط بازار را توسط مدل های پیچیده ی اقتصادی، مثلاً مدل های لئونیتیف (Leonitiff) درونداد- برونداد انجام داد. در این مدل ها ارزیابی اولویت ها یا توسط حاکمیت مرکزی یا، در گرایش های مدرن تر جنبش سوسیالیست، توسط سازمان های غیرمتمرکزتری مانند اتحادیه های کارگری انجام می گیرد.

بسی پیش از فروپاشی نظام شوروی – و مهم تر از آن شکست کلیه ی اقتصادهای با کنترل متمرکز در غرب و جهان سوم، بسیاری از سوسیالیست ها نظام شوروی را نوعی کاپیتالیسم دولتی می داستند. بسیاری به ایده ی مالکیت و کنترل کمونی(communal) منابع  روی آوردند. برای نمونه 'سوسیالیسم بازار' یک نظام عمدتاً بازاری را می پذیرد اما خواهان کنترل برخی منابع 'اساسی' توسط دولت است تا به هدایت کلیّت اقتصاد به مسیر مطلوب سیاسی، مثلاً بسط شرکت های تکنولوژیک، خدمات آموزشی و بهداشتی منجر شود. اما اقتصاددانان در نقد این دیدگاه می گویند که هرگونه مداخله ی دولت نه تنها به ناکارآمدی می انجامد بلکه پیامدهای هرگونه مداخله  مطلوب خود برنامه ریزان نیز نخواهد بود –  و این مطلب به ویژه در مورد مداخله در سرمایه گذاری صادق است، که در آن پیچیدگی سازوکارهای مورد نظر نه تنها خواسته های بافعل مصرف کنندگان و تولیدکنندگان را  متأثر می سازد، بلکه بر ترجیحات ظریف تر روابط مصرف حال و آینده ی آنان  نیز تأثیر می نهد.

در مواجهه با اتهامات فزاینده (و بی اقبالی) برنامه ریزی متمرکز، بسیاری از سوسیالیست ها ترجیح می دهند توجه خود را بیشتر معطوف به تغییر روابط حاکم بر مالکیت سازند و خواستار خلع ید طبقه ی کاپیتالیست استثمارگر مفروض از شرکت ها، و  واگذاری آنها به کارگران باشند. اغلب سوسیالیست ها مدعی اند که لازم است کلیه ی منابع را مجددآ توزیع نمود.

'سوسیالیسم تحت کنترل کارگران' (یا روایت دیگر آن 'کاپیتالیسم تحت کنترل کارگران') راه حل را در تملک و اداره ی کسب و کارها توسط کارگران می یابد. شرکت هایی که عموماً باید کوچک مقیاس باشند و به صورت دموکراتیک اداره شوند. بازتاب این باور، ارائه ی طرح های قانونی جهت افزایش بحث و توافق بیشتر میان مدیریت و کارکنان است است. اما سیاست واگذاری امور به کارگران فرض می گیرد که (الف) کارگران طبقه ی معینی هستند، شایسته ی جایگاه اخلاقی ولذا سیاسی والاتری از آنچه امروزه دارند (جایگاهی که ایجاد آن اخلاقاً لازم است) و (ب) کارگران دائماً در شرایط استعمال یا استثمار هستند ( توسط شرایط اقتصادی سرمایه داری) و خودشان نمی خواهند یا در حقیقت نمی توانند کسب و کاری برای خود فراهم کنند یا بین کارفرمایان جابجا شوند. اما فرد می تواند همزمان همزمان کارفرما و کارگزار، کارگر و کاپیتالیست باشد،  و چون افراد می توانند جایگاه شان را بین طبقات اقتصادی عوض کنند، در این رویکرد تدقیق علمی  فروکاسته و چه بسا کنار نهاده می شود.

یک انتقاد جدی تر به برنامه های سوسیالیستی توزیع مجدد درآمد – که از درون سوسیالیسم نشأت می گیرد و یک اردوگاه متمایز را تشکیل نمی دهد –  این است که برپایه ی چه معیارهای اخلاقی یا سیاسی باید به توزیع مجدد پرداخت. شعار پر طنین مارکس که می گفت منابع را باید مطابق اصل "هرقدر به قدر توانش، هرکس به قدر نیازش" توزیع نمود، معلوم نمی کند که چه چیزهایی را باید نیاز دانست.  سوسیال دموکرات ها می توانند پاسخ دهند که مثلاً معلولان مستحق منابعی هستند که نمی توانند به دست آورند – و تقصیری هم متوجه شان نیست؛ اما ناهنجاری های روانی را هم می توان معلولیت محسوب کرد. دیگران استدلال های پیچیده تری مطرح می کنند.
مثلاً، می گویند کسانی مستحق هستند که در طی تاریخ مورد آزار یا تبعیض قرار گرفته اند. اما در اینجا این پرسش پیش می آید که چقدر باید در تاریخ به عقب برگردیم. بسیاری مسائل اخلاقی دیگر هم در این زمینه مطرح می شوند. مانند مسائل مربوط به مقصر متولد شدن ( و به گونه ای مستحق تنبیه اخلاقی و اقتصادی بودن) و نیازمندی ( و به گونه ای مستحق منابع بودن – که مسلماً برای اغلب سوسیالیست های اروپای قرن نوزدهم که طبقه ی اشراف را به شدت به خاطر ثروت های بادآورده شان تقبیح می کردند، پارادوکسی ایجاد می کرد).

حتی اگر بر سر اینکه توزیع منابع بر پایه ی چه معیاری صورت گیرد توافق حاصل شود، جدی ترین نقدی که به همه ی استدلال های مدافع توزیع مجدد منابع مطرح می شود این است که در غیاب نظارت شدید و دائمی، توزیع منابع  به تدریج باز نابرابر خواهد شد؛ رابرت نوزیک در کتابش با عنوان آنارشی، دولت و آرمانشهر  چالش سختی پیش روی سوسیالیست ها می نهد. او می پرسد چه اشکالی دارد اگر مردم منابع را به دلخواه خود چنان توزیع کنند که برخی، گیریم یک بسکتبالیست معروف، سهمی بیش از بقیه ببرند و لذا توزیع نابرابر باشد. پس یک سوسیالیست یا باید خواهان توزیع مجدد دائمی منابع باشد و یا اینکه بپذیرد که به محض مجاز شدن مبادله ی دلبخواه و اختیاری، نابرابری درآمدها و منابع رخ می نماید. سوسیالیست ها در مواجهه با چنین انتقاداتی می توانند به استدلال های ضد اخلاقیات سرمایه داری یا بازار آزاد بپردازند.

نقد اخلاقی سرمایه داری


معمولاً انتقاد اخلاقی سوسیالیست ها به سرمایه داری، معطوف به توزیع اولیه ی نابرابر قابلیت ها، انرژی، و مهارت ها و منابع نیست بلکه آنان منتقد روندی تاریخی هستند که به انباشت ناعادلانه ی ثروت نزد برخی از افراد یا ملل انجامیده است. سوسیالیست ها می گویند جنگ و استثمار توسط قدرتمندان موجب توزیع غیر اخلاقی ثروت شده است، و مصلحان مشتاق آنند که با تأسیس جامعه ای اخلاقی تر به تصحیح این وضعیت بپردازند: همه مدعی نیستند که در آن صورت سوسیالیسم الزامی می شود (یا اینکه سوسیالیسم تنها ارزیابی ممکن از بی عدالتی تاریخی ارائه می دهد)؛ بلکه سوسیالیست ها اغلب بی عدالتی تاریخی را که ضعفا را سرکوب و لگدمال کرده توجیهی برای اصلاح و نقادی وضع موجود می شمارند. در مورد اینکه چگونه باید منابع جامعه را مجدداً توزیع نمود پیشنهاده ها گوناگون است، همچنین در مورد چگونگی تضمین دسترسی نسل حاضر و نسل های آتی به شرایط مطلوب معیشتی یا فرصت ها نظر واحدی وجود ندارد – در این مورد، سوسیالیست های معتدل با جناح چپ لیبرالیسم یا سوسیال دموکرات ها و محافظه کاران پراگماتیک هم رأی اند و معتقد به اولویت آزادیِ همراه با توزیع معتدل ثروت هستند. توزیعی که تضمین کند همه ی کودکان زندگی خود را در شرایط منصفانه ای آغاز کنند.



اما تعریف انصاف همواره برای سوسیالیست ها مسئله ساز بوده است چرا که همه ی مسائل قبلی را – که چه استانداردها، سیاست ها و توجیهاتی مناسب اند – پیش می کشد. اگر سوسیالیست ها از این ظرایف درگذرند می توانند تأکید کنند که سرمایه داری از نظر اخلاقی ذاتاً ناقص است- مثلاً انگیزه ها یا مبانی اخلاقی نادرستی دارد. رایج ترین نقدی که به سرمایه داری (یا لیبرالیسم کلاسیک) وارد می شود این است که به طور غیراخلاقی یا خودخواهانه ای در پی منافع و ثروت هاست است.  سوسیالیست ها اغلب حقارت اخلاقی ارزش های مادی را تقبیح کرده اند. یعنی ارزش هایی مانند رقابت و سودجویی و فردگرایی مفرط که عموماً خصیصه ی دنیای سرمایه داری محسوب می شوند. سوسیالیست ها کنش جمعی را ، یا دست کم آن گونه کنش فردی را که در خدمت گروه باشد و نه فرد یا ارزش های شخصی،  بر کنش فردی ترجیح می دهند. با این حال، سوسیالیست ها، برخلاف محیط گرایان، از پذیرش فلسفه ی ضدماتریالیستی شرمنده اند: اغلب حامی کسب ثروت هستند، اما فقط ثروتی که توسط طبقه ی کارگر و برای آن تولید شود (یا با واژگانی کمتر مارکسیستی، از آن محرومان، توسری خورده ها، سرکوب شدگان، یا در حالت کلی 'فقرا' باشد). آنها اغلب مجذوب نگرشی هستند که مطابق آن ایجاد یک دوره ی طلایی دولتمندی ممکن است. دوره ای که در آن اراده ی سوسیالیستی محض به تولید ثروت خواهد پرداخت (اینکه آن اراده چگونه باید بدون مکانیزم قیمت گذاری اعمال شود موضوع اقتصاد سوسیالیستی است). اما برخی هم به دنبال سطح زندگی پایین تری برای همگان هستند – تا به زندگی ساده تر، و اجتماعی قدیم باز گردیم؛ این دسته از سوسیالیست ها زندگی مطلوب را در قسمی جامعه ی قرون وسطایی می یابند که برپایه ی سوسیالیسم تجارت محلی و اصناف باشد. این گرایش سوسیالیسم زاهدانه اشتراکات بسیاری با محیط گرایی دارد.


از مسائل اخلاقی مربوط به توزیع نابرابر که بگذریم، سوسیالیست ها دیدگاه خوشبینانه ای به امکانات آینده ی بشر دارند –  معتقد اند که گرچه وضع فعلی بشر (استثمار و سرکوب) خوشایند نیست، اما همین که بشر بتواند جامعه را مطابق شیوه های سوسیالیستی اصلاح کند آینده روشن خواهد بود. مثلاً مارکس می اندیشید که در جامعه ی سوسیالیستی ارزش های ناهمساز و ریاکارانه ی بروژوازی رخت برخواهند بست؛ و به همراه آن همه ی اخلاقیات طبقاتی نیز نابود خواهد شد (چرا که طبقات نابود خواهند شد) اما ویژگی های اخلاقِ پس از این مرحله هنوز  هویدا نیستند – مارکس از پرداختن به این حیطه اجتناب کرد، و به همین نکته بسنده کرد که از آن پس، مردم دیگر انسان ها را به عنوان  انسان می نگرند و نه طبقه ی کارگر یا بروژوا. اغلب فرض کرده اند که سوسیالیسم نیاز به خانواده، دین، مالکیت خصوصی و خودخواهی را پایان خواهد داد –  به ترک همه ی افیون های مخدر توده ها می انجامد. در نتیجه عشق آزادانه، منابع، غذا برای همگان، بالندگی نامحدود مهارت ها و شخصیت ها، و جمع گرایی روشن بینانه حاکم خواهد شد. نفی همه ی اتوریته ها، که برخی در اردوگاه سوسیالیسم چشم بدان دارند، وجه اشتراکی با آنارشیست ها دارد.



Post new comment

The content of this field is kept private and will not be shown publicly.
CAPTCHA
برای پرهیز از ارسال هرزنامه لطفا حروف سمت چپ را در کادر پایین وارد کنید
Image CAPTCHA
Enter the characters shown in the image.

هیچ نظری موجود نیست: