رد برهان نظم

نوشته شده توسط آرش بیخدا

پیشگفتار

هر سیستم یا مجموعه منظمی که هدف داشته باشد سازنده ای دارد. بعنوان مثال یک ساعت هدفش این است که زمان را نشان بدهد و نمیتواند بطور تصادفی بوجود آمده باشد، بنابر این باید یک سازنده و خالق مدبّر و دانایی این مجموعه را خلق کرده باشد. حال اگر ما به تمام دنیا و هستی بعنوان یک مجموعه بسیار منظم نگاه کنیم بدین پی خواهیم برد که این مجموعه کامل و منظم یک سازنده و مدبّر دارد و آن سازنده خداوند است. مگر میشود همه چیز بطور تصادفی و کشکی بوجود آمده باشد؟ آیا ممکن است که گیاهان و حیوانات با این ظرافت بطور شانسی بوجود آمده باشند؟ اگر خدایی وجود نمیداشت این جهان با آن همه عظمتش نیز وجود نمیداشت!

این سخنان که گاهی بصورت پرسشی و گاهی بصورت اخباری بر زبان خداباوران جاری میشوند از تکراری ترین سخنانی هستند که یک بیخدا در دوران حیاتش از خداباوران میشنود و گاهی خداباورانی پیدا میشوند که گمان میکنند که این پرسشها چالشی اساسی برای بیخدایی ایجاد میکنند. تمام این پرسشها و ادعاهای مشابه را میتوان تقریر هایی ضعیف و ابتدایی از برهان نظم دانست. برهان نظم یا برهان غایی که گاهی به اسامی دیگری چون برهان هدف شناختی، برهان نا محتملی و برهان اتقان صنع نیز از آن یاد میشود از رایج ترین براهین اثبات وجود خدا در میان عوام (منظور کسانی است که درک فلسفی عمیقتری نسبت به خداباوری ندارند) است و در عین حال از ضعیف ترین براهین اثبات وجود خدا در نزد فلاسفه است. هرچند در کنار دو برهان کیهانشناسی و براهین وجودی از عمده ترین و اصلی ترین براهینی است که در فلسفه دین برای اثبات وجود خدا اقامه شده است. برای برهان نظم تقریرهای بسیار متنوعی را میتوان در نظر گرفت که با یکدیگر تفاوت های جزئی و گاهی کلی دارند اما وجه اشتراک تمام آنها شاید این باشد که همه آنها تلاش میکنند وجود خدا را با استفاده از هدفمند بودن جهان نشان بدهند.

معمولاً نخستین پرسشی که یک خداباور از من هنگامی که در می یابد بیخدا هستم میپرسد همین است که اگر خدا وجود ندارد پس این جهان با آن همه نظم درونش را چه کسی آفریده است؟ و من بارها این مسئله را برای بسیاری از خداباوران تشریح کرده ام و همین تشریح باعث شده است که سوء تفاهم ها بین خداباوران و بیخدایی کمتر شود. من در دورانی که خود خداباور بودم به خوبی بیاد دارم که مسئله نظم در جهان هستی از بزرگترین دلایلی بود که خداباور بودنم را باعث میشد و هنگامی که برهان نظم در نظر من جایگاه حقیقی خود را یافت و کم ارزش شد یکی از ارکان بزرگ خداباوری نیز از ذهن من بیرون شد و گرایش من به بیخدایی بیشتر شد.

هدف از نوشتن این نوشتار آن است که نشان داده شود چرا برهان نظم دارای ضعف های فراوان است و نمیتواند وجود خدا را اثبات کند. پیش از خواندن این نوشتار توصیه میکنم نوشتار دیگری با فرنام "خداوند چیست؟" مطالعه شود تا منظور من از واژه خدا برای خواننده گرامی کاملاً روشن شود. امیدوارم این نوشتار بتواند افرادی که بواسطه برهان نظم خداباور هستند را متقاعد کند که برهان نظم دلیل خوبی برای باور داشتن به خدا نیست و من از این طریق کمکی هرچند کوچک به افراد کرده باشم تا از خرافات و موهومات فاصله بگیرند.

نمونه هایی از برهان نظم در آثار اسلامی

دسته ای از متفکران مسلمان را فلاسفه و متکلمین تشکیل میدهند که نسبت به سایر متفکرین، همچون فقها، محدثین و عالمان به سایر علوم اسلامی، طبیعتاً با منطق، استدلال و فلسفه آشنایی بیشتری داشته اند، در میان این افراد کمتر به برهان نظم چنگ زده میشود، حتی گاهی این افراد برهان نظم را "فاسد" نامیده اند (1)، اما در میان سایرین میتوان گفت که برهان نظم تقریباً رایج ترین برهانی بوده است که آنها برای اثبات خدا بدان چنگ میزده اند. مثلاً در میان شیعیان کتابی با فرنام "توحید مفضل" اشتهار و محبوبیت دارد که تقریباً در تمام آن به چیزهایی که پیچیده به نظر میرسند اشاره شده است و تلاش شده است که این پیچیدگی ها به خدا نسبت داده شود. این کتاب را مفضل بن عمرو از شاگردان امام صادق و از راویان مطرح شیعی نوشته است و شیعیان معتقدند این کتاب نتیجه کلاسهای درسی است که مفضل از امام صادق دریافت کرده است، البته اشتباهات فاحشی در این کتاب در توضیح اتفاقهای طبیعی دیده میشود اما مسئله مهم این است که این کتاب خبر از کم بضاعتی امام صادق از خداشناسی و فلسفه دین دارد، و الا وی از براهین بهتری برای اثبات وجود خدا استفاده میکرد. افزون بر بزرگان مذهب تشیع که بطوری محسوس بر برهان نظم تکیه کرده اند، در مذاهب دیگر نیز عموماً تنها برهانی که مردم عادی و علمای یاد شده استفاده میکنند برهان نظم است. برای نمونه فخر رازی از علمای بزرگ اهل تسنن میگوید:

"بررسی احکام و اتقان مشهود در آسمانها و زمین، بویژه در ترکیب بدن انسان و منافع فراوان و بدائعی که در او به ودیعت نهاده مایه شهادت فطرت هر انسان فرزانه ای به این است که آن، جز از تدبیر حکیم علیم، صادق نخواهد شد و این روش، دلالت بر ذات و بر عالم بودن او دارد." مباحث مشرقیه، ج 1، ص 451.

افزون بر آثار علمای مذاهب در خود قرآن نیز میتوان آیاتی یافت که بطور غیر مستقیم به برهان نظم بر میگردند، مثلا به آیه زیر توجه کنید:

سوره الغاشیه آیه 17:

أَفَلَا يَنظُرُونَ إِلَى الْإِبِلِ كَيْفَ خُلِقَتْ
آيا آنها به شتر نمي‏نگرند چگونه آفريده شده؟

بسیاری از مفسرین معتقدند این آیه و آیات دیگر از این دست به نوعی به پیچیدگی ها و نظم موجود در شتر اشاره دارد و نتیجه آن این است که خدا آنرا آفریده است و بدون آفریدگار نمیتواند اینچنین پیچیده باشد. قرآن تقریباً استدلال روشنی برای اثبات وجود خدا نیاورده است و وجود خدا را مسلم فرض کرده است. بنابر این روشن است که در صورت باطل بودن برهان نظم و درست بودن نظر این مفسرین مبنی بر دلالت آیه یاد شده بر برهان نظم، آنگاه کتاب قرآن نمیتواند از منبعی الهی باشد. شاید به همین دلیل باشد که خداباوران مسلمان نمیخواهند دست از برهان نظم بردارند، هرچند که سالهاست این برهان به تیغ نقد تکه تکه شده است، زیرا مسلمانان اصرار دارند هرآنچه در قرآن آمده است درست است و افزون بر این شیعیان نیز باید تا ابد آنچه امامان نادانشان گفته اند حقیقت مطلق بپندارند، زیرا آنها را دارای علم لدنی و الهی میدانند و نمیخواهند قبول کنند که امامانشان حتی در مسائل دینی از برخی علمای دینی هم عقب تر بوده اند چه برسد به مسائل فلسفی و منطقی.

دلایل محبوبیت و گسترش برهان نظم

گذشته از ایرادهای اساسی که برهان نظم دارد، خوب است در مورد اینکه چرا برهان نظم فراگیرتر از سایر براهین هست نیز دلایلی آورده شود زیرا گاهی اینگونه تحلیل های روانی باعث میشود افرادی بفهمند که چرا در مورد مسئله ای احساس خوبی دارند و دلیل اصلی تمایلشان به یک مفهوم را که دلیلی روانی است بازشناسند و این خود گاهی سبب این میشود که افراد دیگر به باوری گرایش نداشته باشند. برای توضیح اینکه چرا برهان نظم اینقدر فراگیر است میتوان دلایل زیر را در نظر گرفت:

دلیل نخست- ساده بودن- برهان نظم روشی ساده است برای پاک کردن صورت مسئله. آدمی موجودی است بسیار پرسشگر و کنجکاو، انسانها از زمانی که روی کره زمین پیدا شده اند همواره به دنبال یافتن "علت ها" بوده اند، و میخواسته اند علت هر چیزی را بدانند و تا یافتن علت واقعی یک چیز آرام و قرار نداشته اند، اما روشی بوجود آمد که به انسانها کمک کرد به آرامشی کاذب در این مواقع برسند، و آن روش این بود که آنها خدا را بعنوان علت هر چیزی که علتش را نمیدانستند انتخاب کردند و این ساده ترین راه بود برای کنار گذاشتن سوالهای اساسی. برای نمونه در ذهن انسان باستانی همواره این پرسش وجود داشته است که علت رعد و برق چیست؟ چه پاسخی ساده تر و قانع کننده تر از این برای وی وجود داشته است که رعد و برق نشانه خشم خدایان است؟ آری بسیاری از انسانها پاسخ های ساده را دوست دارند و حتی پاسخ ساده اما غلط را به پاسخ درست ولی پیچیده ترجیح میدهند و از دلایل گسترش برهان نظم همین سادگی اش است.

دلیل دوم- شهودی بودن. برهان شهودی برهانی است که نیاز به شهادت (دیدن یا حس کردن) دارد. بر خلاف براهینی همچون براهین وجودی انسلم، امکان و وجوب، صدیقین، کیهانشناسی، حرکت، اخلاقی و سایر براهین که اکثراً تنها جنبه نظری دارند و در بیشتر مواقع نیازی به تجربه و شهود ندارند، تقریرهایی از برهان نظم کاملاً مبتنی بر شهود هستند، بویژه تقریرهای تمثیلی برهان نظم که در آینده به آنها خواهم پرداخت. اذهان نا آشنا با فلسفه و تفکر نقادانه معمولاً دل خوشی از براهین صرفاً نظری و یا منطقی ندارند و ترجیح میدهند بصورت نقدی چیزی را بپذیرند که مبتنی بر شهود باشد و محک تجربه به میان بیاد.. برای نمونه بعید است که بتوان به یک شخص روستایی درس نخوانده برهان صدیقین یا حتی امکان و وجوب را آموخت و او را از این طریق خداباور کرد، اما به سادگی میتوان شاخه گندم را به وی نشان داد، نظم آنرا برای وی تشریح کرد و سپس نتیجه گرفت که این شاخه گندم را خدایی آفریده است. لذا شهودی بودن یک برهان گرچه در ذهن فلاسفه از ارزش یک برهان و قوام آن میکاهد اما در نزد عوام بر ارزش یک برهان می افزاید.

دلیل سوم- انسان مرکزی (Anthropocentric). انسان مرکزی یعنی این دیدگاه که همه چیز برای انسانها آفریده شده است یا انسانها مهمترین و اصلی ترین چیز در کائناتند. البته این ترجمه از خود من است و ممکن است واژه های مناسبتری برای انتروسنتریسم یافت شود و بکار گرفته شود. انسانها از قدیم میدیدند که بسیاری از امکانات برای زیستن آنها فراهم است و این باعث شده بود به این اندیشه بیافتند که این جهان را شخصی برای ما آفریده است، شعر معروف "ابر و باد و مه و خورشید و فلک در کارند، تا تو نانی به کف آری و به غفلت نخوری" نیز تقریباً به همین ایده اشاره دارد. انسانها از این رفاه نسبی نتیجه میگرفتند که باید کسی برای آنها این محیط را فراهم آورده باشد یعنی چون برای جهان هدفی میدیدند و آن هدف هم انسان بود، این هدف را احتمالاً باید کسی بوجود آورده باشد. اشکال این انسانها این بود که فکر میکردند طبیعت برای آنها آفریده شده است و نمیدانستند که آنها خود سازگار با طبیعت تکامل یافته اند و خود جزوی از طبیعتند، این دیدگاه تا امروز نیز باعث میشود که برهان نظم که تقریباً همین حرف را میزند در نزد عوام دارای محبوبیت باشد.

دلیل چهارم- انسان انگاری (Anthropomorphism). انسانهای باستانی عادت داشته اند که طبیعت را نیز انسان انگارانه نگاه کنند یعنی همواره فرض میکرده اند شخصی پشت اتفاقهایی که اطرافشان می افتد قرار دارد یا به عبارت دیگر علت های فاعلی را پشت بسیاری از مسائل که اثبات فاعلی بودن علت آنها وجود ندارد، مسلم فرض میکردند. همین باور بوده است که باعث شده است انسانها برای تمامی چیزهایی که اطرافشان اتفاق می افتد الهه و خدا و رب النوع درست کنند و این دیدگاه بصورت توحیدی تکامل یافته است. چنین گرایشی در آدمی ناشی از نا آگاهی او از طبیعت و علت های طبیعی بوده است و هرچه بشر دانشش نسبت به محیطش بیشتر شده است از تعداد خدایانش کاسته شده است تا اینکه بشر امروزی تعداد خدایانش به صفر رسیده است. برای توضیح این مسئله مثال جالبی وجود دارد و آن این است که فضانوردی یک مجسمه یخی را به یک آدم فضایی هدیه میدهد. فضانورد بعد از مدتی آدم فضایی را میبیند و احوال او را جویا میشود، آدم فضایی به فضانورد میگوید که بسیار ناراحت است چون بعد از اینکه مجسمه یخی اش را به خانه اش برده و روی بخاری گذاشته است، یک نفر آنرا دزدیده است. فضا نورد برای او توضیح میدهد که کسی آن مجسمه را ندزدیده است، بلکه یخ جامد است و نقطه ذوبی دارد و در حرارت مشخصی تبدیل به مایع میشود. در این مثال به روشنی میتوان انسان انگاری را دید، یعنی چون آدم فضایی از یک علت طبیعی (ذوب شدن یخ در دمای مشخص) نا آگاه بوده است یک علت فاعلی (شخصی که دزد است) را علت ناپدید شدن یخ دانسته است و این همان حکایت خداباورانی است که به دلیل نا آگاهی ناشی از بیسوادی و یا نا آگاهی کلی بشر نسبت به برخی وقایع و علت های طبیعی، یک علت فاعلی (خدا) را علت پدیده هایی میدانند و برهان نظم تکرار همین عادت باستانی بشری است.

دلیل پنجم- نیز در فلسفه دین به "خدای حفره ها" (God of the gaps) شهرت یافته است. خدای حفره ها به نگرشی در خداباوری گفته میشود که در آن هر اتفاقی که ذهن انسان میتواند آنرا تحلیل و تشریح کند از حوضه فعلّیت های خدا خارج میشود و بطور کلی هر آنچه انسان با دانش اش از تحلیل و تشریح آن عاجز است به خدا نسبت داده میشود. وجه تسمیه این اصطلاح آن است که در دانش بشری حفره هایی وجود دارد و این حفره ها را بسیاری از انسانهای باستانی یا انسانهای عامی امروزی با خدا پر میکنند. در مورد این عادت و مبحث به نوشتاری با فرنام "خدای حفره ها" مراجعه کنید. بسیاری از مواردی که خداباوران معمولاً برای نشان دادن اینکه خدایی وجود دارد بیان میکنند در واقع دارای علت های طبیعی هستند. برای نمونه خداباوران میپرسند که اگر خدا وجود نداشته باشد چطور ممکن است مجموعه ای همچون چشم انسان با آن همه پیچیدگیهایش بوجود بیاید؟ در پاسخ به این پرسش باید گفت: نخست اینکه برای توضیح اینکه چرا چشم انسان بگونه ای هست که هست، در شاخه هایی از علم از جمله بیولوژی توضیحات علمی و کافی آورده شده است. دوم اینکه اگر خداباور نمیداند که چرا چشم آدمی به شکلی است که هست، نباید اینرا فرض کند که خدا علت پدید آمدن چشم است. بلکه باید به نادانی خود نسبت به این قضیه بسنده کند و در صورتی که واقعاً حقیقت جو است به دنبال دلایل حقیقی و علت های طبیعی برای پاسخ دادن به چنین پرسشهایی بگردد. اینگونه پرسشها که در آنها مسئله ای نادانسته مطرح میشود و سپس نتیجه گرفته میشود که خدا آنها را انجام داده همگی مصداقهایی از مفهوم خدای حفره ها هستند و توجه به این مسئله در بسیاری از افراد ممکن است موجب بیخدایی شود.

تقریر برهان نظم نسخه های مبتنی بر تمثیل و نقد آنها

ویلیام پالی (1734-1805) در کتاب خود "یزدانشناسی طبیعی" (2) مینویسد:

"فرض کنید پای من هنگام رد شدن از یک سنگلاخ به یک سنگ برخورد کند. من بعد از این تصادف با خود بگویم این سنگ از کجا آمده است؟ احتمالا پاسخ خواهم داد که این سنگ از ابتدا آنجا بوده و درک پوچی این پاسخ شاید زیاد آسان نباشد. اما فرض کنید من از میان یک سنگلاخ رد میشوم و یک ساعت روی زمین پیدا میکنم و به این فکر خواهم کرد که این ساعت از کجا آمده، آیا در آن هنگام نیز اگر من بگویم این ساعت از گذشته و از ابتدا در آنجا بوده، این پاسخ مسخره نخواهد بود؟"

وی از این گفته خود نتیجه میگیرد که بنابر این ساعت چون یک سیستم و مجموعه هدف مند است حتما توسط کسی خلق و تولید شده و کسی بوده که قسمت های مختلف ساعت را کنار هم چیده باشد بنابر این جهان هستی با تمام ویژگیهای پیچیده اش چگونه میتواند سازنده ای نداشته باشد و تصادفی پدید آمده باشد؟!

این دسته از تقریرها از برهان نظم براهینی شهودی و تمثیلی هستند، و این دو از ضعف های این برهان بشمار میروند، زیرا برای پذیرش این برهان یک شخص باید یک اصل را با شهادت قبول کند، و آن اصل وجود نظم در دنیا است. برهان های شهودی یک درجه پائینتر از برهانهای منطقی (که نیاز به هیچگونه احساس و شهادتی ندارند) در قدرت اثبات یک ادعا هستند، اما از آن مهمتر این است که این براهین مبتنی بر تمثیل هستند و این خود بزرگترین مشکل آنهاست.

مبتنی بر تمثیل بودن، بزرگترین اشکال برهان نظم است

در منطق سه راه برای استدلال کردن شناخته میشوند، قیاس (Deduction، کل به جزء)، استقراء (Induction، جزء به کل) و تمثیل (Analogy، جزء به جزء)، که غیر از قیاس دیگر راه ها مفید یقین نیستند یعنی نمیتوان با استقراء و یا تمثیل بطور قطعی حکمی را صادر کرد. گروهی از براهین نظم که توسط متکلمان و فلاسفه دینی مطرح میشوند مبتنی بر تمثیل هستند یعنی از حکمی که بر جزئی حاکم است و بر اساس شباهت آن جزء با جزئی دیگر، همان حکم را بر جزء دوم نیز حاکم میدانند. به عبارت دیگر از آنجا که دو چیز، در مورد یا مواردی به یکدیگر شباهت دارند، حدس زده میشود که در چیزهای دیگر هم با هم شباهت داشته باشند و همان احکام و قواعدی که در مورد چیز اول درست هستند در مورد چیز دوم نیز درست باشند. بنابر این اساساً مفید یقین نیستند بلکه تنها نتیجه آنها میتواند ظن، یا حدس و گمان باشد.

بنابر این روشن است که "برهان نظم" در واقع یک برهان کامل نیست و نمیتواند چیزی را اثبات کند، بلکه در صورت درست بودن تمامی فرضهای بدیهی، نظری و تجربی نیز این استدلال تنها ما را به این نتیجه میرساند که ممکن است خدا وجود داشته باشد نه اینکه خدا قطعاً وجود دارد. دلیل اینکه من این ایراد را مهمترین ایراد برهان های تمثیلی نظم میدانم این است که این ایراد ماهیتی منطقی دارد و ایراد منطقی درست به یک برهان فلسفی بیش از هر برهان فلسفی آن برهان را زیر سوال میبرد زیرا منطق از قطعیتی بسیار بالاتر از براهین فلسفی برخوردار است و پدر دانش است.

همین مسئله بسیار ساده و روشن در رد تمامی براهین نظم مبتنی بر تمثیل که معمولاً از افراد عامی شنیده میشود برای افرادی که روش تمثیل و در کنار آن استقرا را به درستی درک میکنند بیش از کافی است اما افزون بر این، این دسته از براهین نظم تمثیلی از مشکل دیگری نیز رنج میبرند و آن عدم وجود حد اوسط، وجه شبه یا قدر مشترک چشمگیر بین حد اصغر و حد شبیه است. در توضیح باید گفت که تمثیل را معمولاً منطقیون بر چهار رکن تقسیم میکنند، برای روشن تر شدن این مطلب تمثیلی را مثال میزنیم.

1- باز یک حیوان تخم گذار است.

2- باز یک پرنده است.

3- قرقی یک پرنده است.

4- قرقی یک حیوان تخم گذار است.

حال با این تمثیل میتوان هریک از ارکان تمثیل را اینگونه با مثال تعریف کرد:

حد اصغر، اصل یا مثال: چیزی است که حکمی را در موردش میدانیم. در این مثال "باز".

حد شبیه، فرع: چیز دوم است که میخواهیم حکم را در موردش بدانیم. در این مثال "قرقی".

حد اکبر یا حکم: خود حکم است که درستی آن برای چیز نخست میدانیم و میخواهیم درستی آنرا برای چیز دوم نیز بدانیم. در این مثال "تخم گذار بودن".

حد اوسط، وجه شبه یا جامع: شباهتی که بین حد اصغر و حد اکبر وجود دارد. در این مثال "پرنده بودن".

حال روشن است که تنها در صورت فراهم بودن تمامی این ارکان ممکن است تمثیلی منعقد شود و بتواند ما را به حدس (و نه یقین) درست بودن حکم برساند، و الا اگر حتی تنها یکی از ارکان فراهم نباشد یک تمثیل حتی نمیتواند ما را به همان حدس هم برساند. در برخی از زمینه ها و موضوعات مانند فقه از تمثیل با فرنام "قیاس" یا حتی "قیاس تمثیلی" نیز یاد میکنند حال آنکه قیاس در منطق به چیز دیگری اطلاق میشود، ذکر این نکته از آن جهت اهمیت دارد که استدلالهای تمثیلی برهان نظم مبتنی بر مغلطه ای هستند که با فرنام "قیاس مع الفارق (False Analogy)" خوانده میشود. این مغلطه هنگامی صورت میگیرد که وجه شبه در میان حد اصغر یا مثال و حد شبیه چشمگیر نباشد. روشن است که هرچه در یک تمثیل وجه شبه ها کمیت بیشتری داشته باشند یا به عبارت دیگر چیستی و ماهیتی حد اصغر و حد شبیه در یک تمثیل نزدیک تر به هم باشد، آن تمثیل قوی تر است و هرچه کمتر باشد در مقابل تمثیل ضعیف تر است. حال اگر با در نظر گرفتن این مسئله به برهان نظم نگاه کنیم خواهیم دید که نه تنها در میان جهان و مجموعه های منظم زمینی همچون ساعت تفاوت فاحش وجود دارد بلکه میان آفریننده فرضی جهان (خدا) و آفریننده های زمینی (مثلاً ساعت ساز) تفاوت های فاحش وجود دارد، افزون بر این باید توجه داشت که در براهین تمثیلی نظم تنها یک وجه مشترک وجود دارد و آن نظم است، و این تعداد کم مشترکات بین دو چیز که با هم مقایسه میشوند نیز از قوت این استدلالها میکاهد. لذا برهان های تمثیلی نظم نه از ارزش یقینی برخوردار هستند و نه حتی از اسلوب منطقی درستی پیروی میکنند، چنین براهینی تنها تمثیلهای غلطی هستند که عوام را فریب میدهند. در ادامه به ذکر چند مورد از این تفاوت ها خواهیم پرداخت.

آیا خدا با آفریننده های زمینی، آفریده های زمینی با جهان و آفرینش جهان با آفرینش هایی که روی زمین انجام میگیرد یکسانند؟

همانگونه که گفته شد در استدلالهایی که مبتنی بر تمثیل هستند، دو چیز که با یکدیگر مقایسه میشوند باید بسیار به هم شبیه باشند تا مقایسه مقایسه ای درست باشد، حال آنکه در مقایسه خدا با آفریننده های زمینی و جهان هستی با آفریده های زمینی تفاوت فاحش وجود دارد و این گونه قیاس را اصطلاحاً "قیاس مع الفارق" مینامند، یعنی مقایسه دو چیز و محکوم کردن دومین چیز به حکمی که بر نخستین چیز روا است علی رغم اینکه آن دو چیز با یکدیگر اختلافات فاحش دارند.از این رو برهان نظم مبتنی بر تمثیل برهانی بسیار ضعیف است و در تلاش برای اثبات وجود ناظم برای جهان شکست میخورد. در این بخش به برشمردن تعدادی از تفاوتهای میان این دو چیز که با یکدیگر مقایسه میشوند میپردازیم.

  • آفریننده زمینی هر چیزی را از چیز دیگر می آفریند، اما خدا همه چیز را از نیستی آفریده است. همه مجموعه های منظمی که بر روی زمین ایجاد شده اند (بعنوان مثال ساعت) از مواد و اجزای دیگری ساخته شده اند (چرخ دنده، فنر و...). و اصولا از لحاظ علمی میزان انرژی و ماده در تمام کائنات همواره میزانی برابر است و ماده و انرژی هیچ کدام بوجود نمی آیند و هیچ کدام نیز از بین نمیروند بنابر این هیچ چیزی در این دنیا از عدم و نیستی پدید نمی آید. همه چیز از چیزهای دیگر پدید آمده است. ساعت ساز ساعت را از نیستی خلق نکرده است او تنها مواد را به شکلی با هم ترکیب کرده است و کنار هم چیده است و به قولی هیچ شيء ای از لا شيء پدیدار نمی‌شود. هستی از هستی می آید نه از نیستی. علاوه بر این دلیل علمی، دلایل فلسفی نیز برای اثبات این قضیه وجود دارند اما برای جلوگیری از بیش از حد گسترده شدن این مبحث فعلاً آنرا بدیهی فرض میکنیم. حال آیا خداوند نیز اشیاء را به هم تبدیل کرده است و سر هم کرده است و نتیجه اش کائنات شده است؟ خیر خداوند بطریقه ای کاملا ضد علمی ناگهان همه چیز را از نیستی هست می‌کند! اگر "خلقت" به معنی "ترکیب" است میتوان آنرا منطقی و فیزیکی دانست اما اگر "خلقت" ساخته شدن و پدید آمدن از هیچی است (به معنی مذهبی آن) ، نمیتوان آنرا علمی دانست! در دنیا خالق به معنی مذهبی اش وجود ندارد و ساعت خالق ندارد (کسی ساعت را از نیستی پدید نیاورده است) بلکه تنها ترکیب کننده و مکتشف وجود دارد.

  • آفریننده زمینی طبیعی هستند، اما خدا طبیعی نیست. همه مجموعه های منظمی که روی زمین ساخته میشوند (مانند ساعت) توسط یک موجود طبیعی ساخته شده اند. آیا این مجموعه به اصطلاح منظم (کائنات) را نیز یک موجود طبیعی ساخته است؟ آیا خداوند یک موجود مادی است یا یک موجود مجرد؟ اگر قیاس ما صحیح باشد باید به این نتیجه برسیم که کائنات که یک مجموعه منظم هست نیز توسط یک موجود فیزیکی و مادی (دارای جرم و اشغال کننده فضا) پدید آمده است، آیا خداوند چنین موجودی است؟ بنابر این گویا خداوند تنها استثنا در میان خلق کننده ها است و موجودی طبیعی نیست لذا این دو خالق (خالق زمینی و خدا) از این جهت نیز به هیچ عنوان یک شکل نیستند. در واقع هنگامی که میگوییم چیزی ماوراء طبیعی است، هیچ چیز نمیگوییم بجز آنکه آن چیز طبیعی نیست، یعنی عبارت ماوراء طبیعی در مورد چیستی یک چیز توضیحی نمیدهد مگر آنکه آنچیز شبیه هیچ چیز دیگری که ما تابحال دیده ایم و دیگران نیز می بینند نیست. و خدا چنین وضعیتی را دارد بنابر این هرگز نمیتوان این دو آفریننده را حتی شبیه هم دانست!

  • آفریننده های زمینی بطور گروهی کار میکنند، اما خدا انفرادی کار میکند. تجربه ما در مورد مجموعه های زمینی نشان میدهد که آنها معمولاً توسط کارگران و متفکرین مختلف ساخته شده اند. یک ساعت محصول تحقیقات و دانش و افعال ده ها و شاید صد ها شخص است. آیا کائنات را هم چندین خداوند ساخته اند؟ شاید دلیل وجود چند خدایی در برخی ادیان همین باشد که آنها خواسته اند آفریننده شان را بیشتر شبیه آفریننده های زمینی کنند، اما ادیان جدید دیگر به فعلّیت گروهی بین خدایان معتقد نیستند بلکه برخی از آنها روی این مسئله تاکید دارند که خدا شریکی ندارد و با کسی کاری را انجام نمیدهد. و این نیز تفاوت دیگری در کنش آفرینش زمینی و الهی است.

    آفریده های زمینی قابل تجربه هستند اما جهان قابل تجربه نیست. ما میتوانیم با اکثر آفریده های زمینی رابطه معرفتی مبتنی بر تجربه بطور مستقیم برقرار کنیم اما برای برقرار کردن چنین رابطه ای با جهان لازم است که خارج از جهان قرار گیریم و این امر محال است لذا این نیز از تفاوتهای اساسی جهان است با آفریده های زمینی.

  • اجزاء آفریده های زمینی روشن هستند اما اجزاء جهان روشن نیست. خیلی وقتها ما میتوانیم با اطمینان بالا راجع به اجزاء آفریده های زمینی صحبت کنیم، مثلاً ساعت از چرخ دنده ها و فنر ها و غیره تشکیل شده است اما اجزاء جهان برای ما مشخص نیستند، گروهی از دانشمندان معتقدند بیشتر جهان را چیزی فرا گرفته است که اصلاً ما نمیدانیم آن چیز چیست بنابر این اجزاء آفریده های زمینی برای ما روشن هستند حال آنکه اجزاء جهان اینگونه نیستند.

  • جهان ماهیتی موهوم دارد. برخی از فلاسفه مانند برتراند راسل بر این نظر هستند که جهان ماهیتی موهوم دارد (3) و واژه "جهان" بی معنی است. دلیلش هم این است که به سختی میتوان تعریفی درست و منطقی از جهان ارائه کرد، بحث در این مسئله البته بسیار مفصل است اما همینقدر در توضیح کافی است که نمیتوان تعریفی جامع افراد و مانع اغیار ارائه داد و همچنین غیر از جهان چیزی وجود ندارد که بتوان جهان را با آن تعریف کرد یا چیزی اعرف (شناخته شده تر) از جهان وجود ندارد. من شخصاً دلایل کافی از جانب راسل یا هواداران این نظریه دریافت نکرده ام اما به هر روی این هم یک دیدگاه فلسفی است که باید خداباوران آنرا رد کنند و اثبات کنند که اینگونه نیست و جهان واژه ای سودمند اما بی معنی نیست و واژه و مفهوم جهان دارای مصداق عینی است.

آیا جهان مجموعه ای منظم است؟

خداباوران معمولاً به برخی از پیچیدگی های زمین و هستی اشاره میکنند و از آنها نتیجه میگیرند که جهان منظم است. مثلاً میگویند اگر قطر زمین نصف این میبود که اکنون هست آنگاه شب و روز سریع تر به هم تبدیل میشدند و حیات روی زمین نمیتوانست وجود داشته باشد. اگر خورشید نصف مقداری که الان با زمین فاصله دارد با زمین فاصله میداشت آنگاه همه گیاهان و موجودات روی زمین نابود میشدند پس کائنات منظم است! از افرادی که چنین مسائلی را مطرح میکنند باید پرسید که آنها انتظار دارند اگر جهان خدایی نمیداشت چگونه میبود؟ معلوم نیست چرا خداباوران به میلیاردها سیاره ای که فاصله آنها از خورشید به قدری نیست که گیاهان در آنها برویند اشاره ای نمی‌کنند، و همانطور که از نظم موجود بر روی زمین نتیجه میگیرند که نیاز به ناظمی دارند، از بینظمی روی آن سیارات و میلیونها کهکشان و ستاره ای که هر ثانیه نابود میشوند نتیجه نمیگیرند که آن ستاره ها و سیاره ها و کهکشانها ناظمی ندارند! ممکن است میلیونها خداباور بگوید از بین رفتن آن ستاره ها نیز از روی بی نظمی نیست، و او در واقع درست میگوید، همانگونه که در آینده خواهیم گفت نظم اساساً خاصیت ذاتی یک مجموعه نیست و هیچ مجموعه ای را نمیتوان با توجه به تعریف غایی از نظم بی نظم و یا منظم دانست و از آن در یک استدلال استفاده کرد، بنابر این اگر خداباور چنین پاسخی بدهد، پاسخ او درست است اما تیری است که او به سمت خودش رها کرده چون این سخن او دقیقاً چیزی است که برهان نظم را بی ارزش میکند زیرا نشان میدهد که هیچ چیز را نمیتوان نامنظم دانست.

اشکالی که این مقایسه دارد این است که در واقع این قیاس دارد بین یک واقعیت (کائنات به وضعیت فعلّی) و یک تخیل (کائنات به وضعیتی که وجود ندارد) انجام می‌شود و نتیجه گرفته می‌شود که کائنات منظم است! مانند اینکه شما ساعت را با یک سیستم تخیلی فرضا به نام X مقایسه کنید و بگویید ساعت منظم است و X نامنظم! قیاس باید بین دو چیز واقعی و موجود باشد نه بین یک چیز واقعی و یک چیز که وجود ندارد! اما سوال اینجاست که اگر قیاس با چیز تخیلی اشکالی ندارد چرا مذهبیون قیاس را با مجموعه های نامنظم تر انجام می‌دهند؟ چرا این قیاس را با مجموعه های تخیلی منظم تر انجام نمی‌دهند و نتیجه نمیگیرند که کائنات غیر منظم است؟! یعنی مثلا چرا میگویند اگر غذا اشتباها بجای وارد شدن به معده به شش وارد شود انسان به سرعت میمیرد، ولی نمیگویند اگر خداوند دندانهای انسان را به گونه ا ی می آفرید که پوسیده نمیشدند، مثلا از جنس پلاتینی که در دندانپزشکی مورد استفاده قرار میگیرد، چه اشکالی پیش می آمد؟ چگونه است که از اولی نتیجه میگیرند خدا انسان را خلق کرده ولی از دومی و تمامی ایرادهایی که بدن انسان میتواند نداشته باشد، نتیجه نمیگیرند که خدا انسان را خلق نکرده؟ یا بعنوان مثال چه اشکالی پیش میامد اگر ویروس SARS در جهان تکامل نمیافت؟! اگر این استدلال را بکنید به شما خواهند گفت که حتما حکمتی در کار است و عقل ما نمیرسد خداوند SARS را برای چه خلق کرده است، انشاء الله علم پیشرفت می‌کند و میگوید که در خلقت SARS هم حکمتی بوده، عقل ما ناقص است! (سفسطه مربوط به ناقص بودن عقل را در اینجا بخوانید) اما اینکه "ممکن است حکمتی در کار باشد" همان اندازه ممکن است درست باشد که خدائی وجود نداشته باشد و معلوم نیست چرا خداباور "ممکن است حکمتی وجود داشته باشد" را برابر با "حکمتی وجود دارد" فرض میکند. همچنین باید از خداباور پرسید چگونه میتواند بر وجود نظم شهادت دهد، اما نمیتوانید بر عدم وجود آن شهادت دهید؟ اگر ما نمیتوانیم بفهمیم بینظمی وجود دارد، قطعاً نباید بفهمیم که نظم وجود دارد، بنابر این بیهوده ادعای وجود نظم را نکنید. بنابر این شما هیچوقت نمیتوانید جهان را یک کل منظم فرض کنید مگر اینکه کل نامنظمی را معرفی کنید و آن کل نامنظم نمیتواند تخیلی باشد و باید وجود داشته باشد و این اصولا غیر ممکن است. و در واقع این دنیا هرچه که میبود به نظر ما منظم مینمود.

چرا ساعت خالق و ناظمی دارد ولی جهان نه؟

اینکه ما از کجا میدانیم یک ساعت سازنده ای دارد پرسشی اساسی است که پاسخ آن به شیوه کار قوه فاهمه آدمی باز میگردد. چرا وقتی به ساعتی بر میخوریم در مخیله ما این تصور شکل میگیرد که این ساعت را باید کسی درست کرده باشد، اما وقتی به شاخه گلی وحشی میرسیم به این فکر نمی افتیم که این شاخه گل را نیز یک گلساز درست کرده است؟ ممکن است خداباوران بگویند که وقتی به گلی میرسند چنین تصوری را میکنند زیرا به خدا باور دارند، اما باید توجه کنیم که خداباوران هنوز خدا را اثبات نکرده اند و میخواهند با برهان نظم وجود خدا را اثبات کنند، در نتیجه پیش از اثبات خدا و در راه اثبات خدا حق ندارند که وجود او را مسلم فرض کنند و اینکار چیزی نیست جز مغلطه توسل به مطلوب.

اما آنچه روشن است این است که چه خداباور و چه بیخدا وقتی به ساعتی میرسند میفهمند که آن ساعت را یک ساعت ساز ساخته است و هر دو بر سر این مورد توافق دارند، حال خداباوران تلاش میکنند بگویند که بشر از روی نظم موجود در ساعت به وجود ساعت ساز پی میبرد، من منتقد این دیدگاه هستم و در بخش های بعدی این نوشتار نشان خواهم داد که چرا مجموعه ای را نمیتوان منظم نامید و نظم خاصیت ذاتی یک مجموعه نیست. اما بالاخره چه باعث میشود که ما بدانیم ساعت را ساعت سازی ساخته است؟ پاسخ "تجربه" است نه پیچیدگی و نظم. ما از پیش بر اساس تجربه یا شنیده ایم، یا دیده ایم یا خوانده ایم یا به هر واسطه دیگری این اطلاعات به ما رسیده است که ساعت را ساعت ساز میسازد یا شغلی به نام ساعت ساز وجود دارد، ما از دوران کودکی میفهمیم که یک سری چیزها را انسانها تولید میکنند و یکسری چیزها در طبیعت وجود دارند، برای نمونه ساعت مچی روی درخت رشد نمیکند یا از زیر زمین و معادن استخراج نمیشود.

این شیوه ادراک، کاری است که هر روزه توسط باستانشناسان انجام میگیرد. وقتی باستانشناسان در حفاری های خود به چیزی میرسند از کجا میفهمند که آن چیز یک مصنوع-یعنی ساخته شده توسط یک موجود هوشیار است یا نیست؟ آیا از روی نظم آن چیز میفهمند که آن چیز یک مصنوع است؟ اگر باستانشناسان قرار باشد بدنبال نظم در اشیاء بگردند دقیقاً باید بدنبال چه چیزی بگردند؟ مگر یک تکه چوب که بصورت کاملاً استوانه ای تراشیده شده است و روی آن جملاتی با خط میخی نوشته شده است منظم تر از یک شاخه گل است؟ چرا باستانشناسان که کارشان بدنبال مصنوعات بشری گشتن است هیچگاه شک نمیکنند که یک گل، یک اثر باستانی باشد؟ پاسخ بسیار ساده است چون بدنبال نظم نمیگردند بلکه بدنبال چیزهایی میگردند که از پیش میدانند مصنوع انسان است، مثلاً دنبال چیزهایی که روی آنها نقاشی و خط است میگردند، دنبال چیزهایی که بطور غیر طبیعی گرد یا صاف هستند و آثار کار دستی انسان روی آنها دیده میشود. ممکن است باستانشناسان همچنین از روی اجزاء یک کل با این تشخیص که این اجزاء مصنوع هستند به مصنوع بودن آن کل پی ببرند اما هرگز از روی نظم به چنین نتیجه ای نمیرسند.

بنابر این روشن است که ما از روی قاعده مشکوک (دلیل مشکوک بودن این قاعده در بخشهای پسین خواهد آمد) "هر مجموعه منظمی خالقی دارد" به خالق داشتن ساعت پی نمیبریم و در فاهمه آدمی، منظم برابر با مصنوع نیست یا اگر خداباوران مدعی این هستند حداقل این مسئله مورد توافق نیست و خداباوران مجبورند اثبات کنند که فاهمه انسان از روی تجربه به چنین نتیجه ای نمیرسد بلکه از روی قاعده مشکوک مذکور به این نتیجه میرسند.

حال که ما بوسیله تجربه به وجود آفریننده برای ساعت پی میبریم، آیا میتوانیم به همان وسیله هم به وجود خدا پی ببریم؟ تنها در صورتی میتوانیم چنین کنیم که تجربه خلقت جهان را نیز همچون تجربه خلق شدن ساعت داشته باشیم، و چون هیچ بشری تجربه خلق شدن جهان را نداشته است و نخواهد داشت روشن است که نمیتوانیم به همان دلیل که میفهمیم ساعت ساعت ساز دارد بفهمیم که جهان هم جهان ساز یا آفریننده و خدایی دارد، و این نیز از مشکلات اساسی برهان نظم است.

نتیجه از این بحث آن است که منظم بودن و پیچیده بودن یک چیز به خودی خود اثباتی بر مصنوع بودن آن چیز نیست، بلکه تنها تجربه (Experience) به معنی آنچه ما از قبل آموخته ایم نه آنچه آنرا دریافت حسی میکنیم (Sense Perception) میتواند به ما نشان دهد که چیزی مصنوع است یا نیست و این نیز بخاطر این قاعده است که ما انتظار داریم علت های مشابه، معلول های مشابه نیز داشته باشند.

آیا همه چیز تصادفی و خود به خود بوجود آمده است؟

مذهبیون بسیار مایل هستند که بیخدایان معتقد باشند دنیا به قول ایشان بصورت تصادفی، کشکی و یا خود به خود بوجود آمده باشد. حال پاسخ به این پرسش به این بستگی مستقیم دارد که منظور از تصادف دقیقاً چیست؟ گمان میکنم از واژه تصادف در برهان نظم و نزد عوام بیش از هر واژه دیگری در زمینه خداباوری سوء استفاده شده است و خداباوران بدون ارائه تعریف دقیق و مشخص از تصادف، بگونه ای برخورد میکنند که گویا تصادفی بودن یک عمل غیر قابل تصور است. بجای تصادف گاهی مردم از واژه های "خود به خود، کشکی و الکی الکی" نیز استفاده میکنند، گمان میکنم دو واژه آخر را بتوان با تصادف مترادف دانست، اما در مورد عبارت "خود به خود" نمیتوان چنین گمانی داشت، بنابر این پس از تشریح مسئله صدفه به بررسی اینکه "خود به خود" بوجود آمدن یعنی چه و پاسخ به این پرسش که آیا جهان خود به خود بوجود آمده است خواهم پرداخت. برای روشن شدن قضیه لازم است که "تصادف" را تعریف کنیم، به نظر میرسد که تصادف همواره نامی است که به یک اتفاق داده میشود، یعنی یک اتفاق را میتوان تصادفی و یا غیر تصادفی دانست، اتفاق نیز دگرگون شدن چیزها نسبت به یکدیگر یا وضعیت پیشینشان است، مثلاً اینکه سنگی به سنگی دیگر بخورد یک اتفاق است، حال در موضوعی که ما آنرا بررسی میکنیم و پرسشی که مطرح شده است، آن اتفاق بوجود آمدن چیزها یا خلق شدن آنها است. پس از روشن شدن این قضیه میتوان دستکم سه تعریف را برای "تصادف" قائل شد و پس از در نظر گرفتن هر تعریف به پرسش "آیا همه چیز تصادفی بوجود آمده است" پاسخ داد.

تعریف الف

اتفاق الف تصادفی است اگر اتفاق الف بی علت باشد.

در مورد اینکه آیا اتفاقی ممکن است بی علت باشد یا نه در میان فلاسفه و دانشمندان عصر حاضر اختلاف نظر وجود دارد. در گذشته برای بسیاری از فلاسفه این بدیهی به نظر میرسیده است که هر اتفاقی باید علتی داشته باشد (توجه داشته باشید که هر اتفاقی لزوماً بنابر تعریف یک معلول نیست، معلول چیزی است که تحقق آن موقوف به تحقق چیز دیگری باشد.)، اما آیا برای این نگرش دلیلی وجود داشته است؟ ممکن است گفته شود که مشاهدات روزمره ما میتواند به ما نشان دهد که هیچ اتفاقی بدون علت رخ نمیدهد، اما در صورتی که این ادعا را درست فرض کنیم نیز نمیتوانیم به این نتیجه برسیم که همه اتفاقها اینگونه هستند، استقرا در علم ممکن است مورد استفاده باشد اما در فلسفه به هیچ عنوان نمیتوان فرضی را با استقرا اثبات کرد، یعنی نمیتوان با مشاهده چندین اتفاق به این حکم داد که تمام اتفاقها همان ویژگی آن چند اتفاق را دارند. لذا هرگز با مشاهده نمیتوان اثبات کرد که تمامی اتفاقها علتی دارند. از این گذشته بسیاری از ما در زندگی روزمره خود بخت آنرا نداریم که اتفاقها در مقیاس میکروسکوپی و حتی ماکروسکوپی را مشاهده کنیم، بنابر این مشاهدات ما تنها محدود به کسر بسیار کوچکی از میزان کل اتفاقات است، لذا روشن است که نمیتوانیم مشاهدات روزمره خود را تعمیم داده و حکم صادر کنیم که تمامی اتفاقات همان ماهیت را دارند که آنچه ما بطور روزمره میبینیم دارد.

لذا روشن است که دلیلی وجود ندارد که ما باور داشته باشیم "هر اتفاقی علتی دارد" یا "هر چیزی که بوجود می آید به علتی بوجود می آید"، زیرا این ادعا غیر قابل اثبات شدن است و تنها یک باور شبهه دینی است که بسیاری از فلاسفه دینی و مردم بدون استدلال یا شواهد معتبر آنرا تنها به این دلیل که به نظرشان در دفاع از خداباوری سودمند است باور دارند و در ردیف باقی دگم های مذهبی است. اما بر خلاف این واقعیت که با مثال زدن نمیتوان یک گزاره را اثبات کرد، با مثال زدن میتوان یک گزاره را رد کرد، به مثالی که میتواند یک گزاره را رد کند "مثال نقض" میگویند و واقعیت این است که نه تنها دلیلی برای پذیرش درستی این گزاره وجود ندارد بلکه اکثر فیزیک دانان امروزه دیگر به این گزاره باورمند نیستند زیرا شواهدی علیه آن یافت شده است. در شاخه فیزیک کوانتومی از رشته فیزیک تفاسیر مختلفی وجود دارد که برخی از آن تفاسیر قائل به بی علت بودن برخی از اتفاقها هستند. بیشتر دانشمندان باورمند به تفسیر معروف به "کپنهاک" هستند (4) و این تفسیر قائل به بی علتی است (5).

باید توجه داشت که این تفسیر و سایر تفاسیری که قائل به بی علتی هستند نمیگوید "تمام اتفاقها بی علت هستند!" بلکه میگوید "در میان اتفاقها، اتفاقهایی وجود دارد که بی علت هستند!" و دو مسئله در اینجا جای طرح شدن دارند، یکم اینکه تصادفی بودن یک عمل لزوماً سبب بی نظمی نمیشود، برخی از افراد به خطا میگویند تصادف بی نظمی بوجود می آورد اما اثبات این قضیه امری دشوار است که بعید است خداباوران از پس آن بر بیایند، مسئله دوم این است که اگر فرض کنیم تصادف موجب بی نظمی میشود نباید انتظار داشته باشیم که در صورت حقیقی بودن تصادف در برخی امور، در تمامی جهان بی نظمی بوجود بیاید، زیرا همانطور که گفته شد اگر بی علتی درست باشد تنها برخی از اتفاقها بی علت خواهند بود و اتفاقات دیگری که در ادامه آن اتفاقهای تصادفی رخ میدهند را همچنان میتوان مطابق با روابط علّی دانست، لذا باز هم در چنین مواردی میتوان انتظار پدید آمدن نظم را داشت-نظمی که با واسطه چند علت و معلول به اتفاقی بی علت میرسد. همچنین باید توجه داشت که علت در فلسفه علم موضوعی دقیق و تعریف شده است و برای اینکه علتی را در رابطه علّی جای دهند دستکم باید سه شرط مجاورت فضائی، تقدم زمانی، و رابطه نومولوژیک برقرار باشد (برای توضیحات بیشتر در این زمینه به نوشتاری با فرنام "علیت و امکان ناپذیری منطقی یک علت الهی" مراجعه کنید). بنابر این برای کسانی که نمیتوانند بی علتی را هضم کنند، شاید اینکار سودمند باشد که ابتدا درک کنند علت یعنی چه و چه هنگامی میتوان اتفاقی را معلول دانست، آنگاه شاید هضم این قضیه برای آنان آسان تر شود.

بنابر این پاسخ به این پرسش که آیا با تعریف الف از تصادف، همه چیزها تصادفی بوجود آمده اند یا نه، میتوان گفت که اگر تنها یک اتفاق نیز وجود داشته باشد که در آن چیزی با علت بوجود بیاید، آنگاه پاسخ این پرسش منفی است. این مسئله بستگی مستقیم به درستی یا نادرستی تفاسیری از فیزیک کوانتومی دارد که قائل به بی علتی هستند، اگر این تفاسیر درست باشند آنگاه ممکن است بتوان مخلوقات بی علتی را نیز متصور شد، نکته قابل توجه این است که بسیاری از افراد به دلیل اینکه مطالعه ای در زمینه فیزیک کوانتومی ندارند، گمان میکنند که بی علتی از تعصبات مذهبی بیخدایان است! این در حالی است که بی علتی حتی در صورت نادرست بودنش صدمه ای به بیخدایی نمیزند، و بیخدایان هیچگونه نیازی ندارند در رد خداباوری یا دفاع از خداباوری از درست بودن تفاسیر مبتنی بر بی علتی در فیزیک کوانتومی سود ببرند. زیرا بیخدایان میتوانند طبیعت گرا باشند و بگویند علت های طبیعی برای تشریح و توضیح اتفاقهایی که می افتند کافی هستند و نیازی به در نظر گرفتن علت های ماوراء طبیعی نیست، زیرا حتی اگر اتفاقی را نتوان با علت های طبیعی توضیح داد، این به خودی خود دلیل نمیشود که آن اتفاق علتی ماوراء طبیعی داشته باشد. در واقع واژه ماوراء طبیعت چیزی موهوم است و اطلاعات چندانی به ما نمیدهد، این واژه وقتی بعنوان صفت به نامی اختصاص می یابد به ما نمیگوید که آن چیز چه هست، بلکه به ما میگوید که آن چیز چه نیست (طبیعی نیست)، به همین دلیل اساساً عاقلانه نیست علت چیزی را ماوراء طبیعی فرض کرد. و از همین رو است که علوم تجربی محدود به طبیعیات هستند و ماوراء طبیعت را (بر فرض وجود) شامل نمیشوند.

از آنجا که بی علت بودن برخی از اتفاقات در طول تاریخ تا دوران اخیر در علم به رسمیت شناخته نمیشده است، و حتی هم اکنون هم بسیاری از افراد نمیتوانند آنرا به دلایل روانی و گاهی دلایل پیچیده تر علمی و فلسفی هضم کنند، خداباوران کمال سوء استفاده را در طول تاریخ از این وضعیت کرده اند یعنی حتی در زمانی که بی علتی مطرح نشده بود و پایه علمی در فیزیک نداشت، مسئله برهان نظم را بگونه ای مطرح میکردند که گویا یا باید خدا وجود داشته باشد یا اینکه تمامی اتفاقها یا دستکم برخی از آنها بی علت هستند و بیخدا باید ضرورتاً به بی علتی باور داشته باشد، و در نزد عوام چنین شخصی دیوانه به نظر میرسید! و این البته چیزی نیست جز مغلطه "معمای نادرست"(False Dilemma)، زیرا گزینه های دیگری نیز همچون گزینه کافی بودن علت های طبیعی ممکن است درست باشند. در بحث های متعددی که من با خداباوران داشته ام همواره دریافته ام که این افراد با مسئله بی علتی و عدم قطعیت در فیزیک نوین آشنا نیستند و اگر هم آشنا باشند در مقابل آن کودکانه مقاومت میکنند. خبر بد برای خداباوران این است که بی علتی باور دینی بیخدایان نیست، بیخدایی مبتنی بر آنچه در فیزیک جدید بی علتی خوانده میشود نیست و چه این دیدگاه درست باشد و چه نباشد لطمه ای به بیخدایی وارد نمیکند اما در مقابل بسیاری از فلاسفه خداباور از بی علتی وحشت دارند و آنرا دشمن خدایشان میدانند. در توضیح باید گفت در صورتی که بی علتی درست نباشد، آنگاه از نظر وجود شناسی دیگر تصادف بی معنی است و هیچ چیز بطور تصادفی با تعریف الف از تصادف رخ نمیدهد و ما تنها زمانی از تصادف در ریاضیات صحبت میکنیم که تمامی علت ها برایمان شناخته شده نیستند و میخواهیم در مورد آینده صحبت کنیم (به همین دلیل است که نام آمار را معمولاً در دروس علمی در کنار احتمال می آورند، زیرا آمار به گذشته و احتمال به آینده مربوط است)، مثلاً بسیار رایج است که در مورد تاس پرتاب کردن از احتمالات استفاده میشود و گمان میشود که یک تاس واقعاً بطور تصادفی روی زمین می افتد، اما واقعیت چنین نیست، ما تنها به این دلیل پرتاب شدن تاس را تصادفی میدانیم که نمیدانیم وزن تاس چقدر است، سرعت پرتاب شدن آن چقدر است و با چه زاویه ای پرتاب میشود و چه نیروهایی بر آن وارد میشود و غیره، و این نادانی ما به این معنی نیست که قوانین طبیعی و روابط علّی غایب هستند! بلکه اگر ما نسبت به این چیزها آگاه بودیم میتوانستیم دقیقاً پیش بینی کنیم که تاس پس از پرتاب شدن چه عددی را نشان خواهد داد. بنابر این در دیدگاه فیزیک کلاسیک اساساً هیچگاه تصادفی رخ نمیدهند پس پاسخ این پرسش که آیا همه چیز بطور تصادفی رخ میدهد منفی است، اما چرا این مسئله منافاتی با بیخدایی ندارد؟ زیرا همانطور که گفته شد وجود نظم در طبیعت را با آلترناتیو دیگری نیز میتوان توضیح داد و آن علت های طبیعی و روابط موجود بین اشیاء در طبیعت است؛ در این ادامه این نوشتار توضیحاتی کاملتر خواهد آمد (به قضیه دوم در بخش براهین قیاسی نظم نگاه کنید).

اما سوء استفاده خداباوران از نسبتاً فنی و پیچیده بودن بی علتی و همچنین کفایت علت های طبیعی برای تببین و تشریح اتفاقات تا جایی ادامه یافته بود که تبدیل به یک افترا شده بود و اتهامی بوده است که الهیون همواره به منکران ماوراء طبیعت-ماده گرایان میزدند، ولی حتی برخی از خداباوران نیز با این قضیه مخالفت ورزیده اند و نادرستی آنرا نشان داده اند، برای نمونه (6):

"هراکلیتوس که میتوان گفت موسس مذهب مکانیکی است، با صراحت کامل نظم تحریکات و حرکات و علّیت و ضرورت را لازمه خود حرکات دانسته و قانون جبر و ضرورت حرکتی را عقل وجود نامیده است. پیروان مذهب اتمی قدیم از قبیل دموکیتوسنیز نظم حرکات را معلول ربط و مناسبت بعضی از حرکات ماده با حرکات ما قبل خود دانسته اند و این عقیده مورد تایید اکثر فلاسفه دوره ما بعد رنسانس و علماء عصر حاضر است، و به همین جهت ریاضیات را در بیشتر علوم بکار میبرند زیرا قانون حرکات مبتنی براصول ریاضی است.

فلاسفه اسلامی در مورد توضیح عقاید دیمقراطیس اعتقاد صدفه و اتفاق را به او نسبت میدهند از جهت اینکه او منکر محرک خارجی و علت فاعلی و غائی بوده است لیکن باید دانست مقصود از صدفه و اتفاق اگر انکار ضرورت و قانون علّیت و به معنی ترجح بدون مرجح باشد بطوری که صریحاً او را ملتزم به این امور دانسته و به خیال خود از این راه او را محکوم کرده اند نسبت چنین مطلبی به او صحیح نیست زیرا آنان به قانون علّیت و ضرورت نظم حوادث و وقایع از هر کسی بیشتر عقیده مند بوده اند و اعتقاد به جبر که در مقابل اختیار است از متفرعات این مذهب است هرچند که به ایشان اختصاص ندارد.

آنان فقط ضرورت و علّیتی را که از طرف موثر خارجی و غیر مادی باشد سلب نموده و علّیت را فیمابین خود حرکات قرار داده اند بنابر این نسبت دادن صدفه و بخت و اتفاق به ایشان افتراء محض است مگر آنکه صدفه و بخت و اتفاق را به معنی انکار غایت در نظر داشته باشند که البته به این معنی صحیح است.

اول کسی که در عصر قدیم به طور صراحت دم از فاعل و ناظم حرکات زده و وجود حرکت و نظم حرکات را به علت خارج از ماده محتاج دانسته انکساگوراس ایونی (500 ق.م.) بوده است. او اعتقاد داشت که ماده بالذات ساکن است و به محرک خارجی احتیاج دارد و وجود ذات عاقلی لازم است که خارج از عالم ماده بوده و علاوه بر ایجاد حرکت نظم ما بین حرکات را برقرار نماید. (تاریخ فلسفه غرب تالیف برتراند راسل برگ 142) بعد از او ارسطو نیز جسم را ساکن و محتاج به محرک خارجی دانسته. بعلاوه وجود هر چیزی و هر حرکتی را برای انتفاع موجود بالاتر از خود قرار داده است و علت فاعلی و غائی را از این طریق اثبات نموده است.

او وجود ذات الهی را از طریق لزوم اولین محرک ثابت نموده و او را غایت حرکت جسم اول. یعنی فلک اقصی دانسته و گفته است که اجسام کلی یعنی آسمانها به عشق ذات الهی جمال کامل است که بحرکت آمده اند و حرکت این افلاک طبایعی را که در کره خاک موجودند به حرکت انداخته است.

فلاسفه عصر جدید مساله ناظم حرکات را بکلی انکار نموده اند. دکارت که پیشوای فلسفه جدید است به وجود ذات الهی معتقد است لیکن وجودش را به ادله دیگری ثابت نموده و نظم عالم وجود را به عهده قوانین حرکتی و روابط فیما بین حرکات دانسته است.

او میگوید محرک ابتدائی خداوند است به این معنی که ماده را متحرک آفریده و حرکت را ذاتی آن قرار داده است. خداوند در اول امر چرخ عالم را بحرکت آورده و بقاء و دوام آنرا به حرکات ماده واگذار نموده است و خواهد آمد که نظر صدرالدین در این مورد از یک جهت با نظر دکارت موافق است بلکه از نظر او هم بیشتر به جلو رفته است.

حکمای اسلامی از قبیل ابن سینا و دیگران که پیرو مشاء بوده اند گفته اند که علت حرکت بایستی خارج از ماده باشد زیرا محرک غیر از متحرک است و وجود فاعل ممکن نیست با وجود قابل یکی باشد (لا استحاله کون الشیئی فاعلا و قابلا س 14 ص 218) و خواهد آمد که صدرالدین اتحاد فاعل و قابل را در این مورد جایز شمرده است. "

لذا روشن است که با درست در نظر گرفتن تعریف الف از تصادف، به این نتیجه میرسیم که آری ممکن است برخی اتفاقها تصادفی باشند و برخی چیزها بطور تصادفی بوجود بیایند. اما این بدان معنی نیست که همه چیز اینگونه است.

تعریف ب

اتفاق الف تصادفی است اگر اتفاق الف پیش از روی دادنش قابل پیشبینی کردن نباشد.

معمولاً در مبحث جبر و احتمال این تعریف از تصادف را مطرح میکنند. اما باید توجه داشت که با این تعریف از تصادف تنها به این دلیل به بررسی اتفاقها میپردازیم که دانش کاملی از تمامی عواملی که در رخ دادن یک اتفاق دخیل هستند نداریم. مثلاً در جبر و احتمال انداختن یک تاس را مقوله ای تصادفی میدانند، این در حالی است که در واقعیت میتوان با دانستن تمامی نیروهایی که بر تاس وارد میشود و جایگاه اولیه تاس و هر عامل دیگری که در این اتفاق نقش داشته باشد محاسبه کرد که این تاس در صورت پرتاب شدن چه نتیجه ای را نشان خواهد داد، بنابر این اتفاقاتی که با این تعریف واقعاً تصادفی هستند در واقع تنها درصورتی ممکن خواهند بود که همان اتفاقهای تصادفی بی علت که در فیزیک کوانتومی مطرح میشوند واقعاً وجود داشته باشند، در غیر این صورت نمیتوان اتفاقاتی که در جبر و احتمال تصادفی دانسته میشوند را در دنیای واقعیت که حوزه علوم طبیعی است تصادفی دانست و بنابر این پاسخ به پرسش این بخش همچون بخش پیشین مبتنی بر درستی یا نادرستی امکان رخ دادن یک اتفاق بی علت است. با استفاده از این تعریف برخی از خداباوران تلاش میکنند که بگویند تصادفی روی دادن یک اتفاق ممکن نیست، و یا چون احتمال رخ دادن فلان اتفاق بسیار کم است پس یقیناً تصادفی نبوده است. برای رد مفصل این ادعای بسیار سطحی و مضحک به نوشتاری با فرنام ... مراجعه کنید.

تعریف پ

اتفاق الف تصادفی است اگر اتفاق الف علت فاعلی نداشته باشد.

یک اتفاق در صورتی علت فاعلی دارد که علت آن یک شخص باشد و شخص موجودی است هوشمند و مختار. روشن است که علت برخی از اتفاقها یک شخص است، بویژه در مورد بوجود آمدن چیزهای مختلف در بسیاری از موارد ما اطلاع داریم که برخی چیزها را اشخاص بوجود می آورند، برای نمونه از روی تجربه میدانیم که رایانه را یک شخص بوجود می آورد. اما در مورد اینکه آیا تمام اتفاقها علت فاعلی دارند یا نه، پاسخ این پرسش وابسته به وجود خدا است، و از آنجا که بیخدایان معتقد به وجود خدا نیستند، لذا پاسخ یک بیخدا با در نظر گرفتن تعریف پ به پرسش اساسی این بخش یعنی آیا همه چیز تصادفی بوجود آمده است باز هم منفی است، زیرا این پرسش در واقع میپرسد آیا خدا وجود دارد یا نه؟ و روشن است که پاسخ یک بیخدا به این پرسش منفی است، و اگر خداباور در فهم این مسئله مشکل دارد باید خود را با علّیت و علل طبیعی آشناتر کند تا از گیجی اش کاسته شود. روشن است که تعریف اخیر از تصادف برابر است با "هدفمند بودن" یک اتفاق.

حال پس از پاسخ به این پرسش که آیا همه چیز تصادفی بوجود آمده است به این پرسش میپردازیم که آیا همه چیز خود به خود و کشکی بوجود آمده است؟ در پاسخ به چنین پرسشهایی باید دید منظور از این عبارات دقیقاً چیست؟ اگر منظور این است که وجود جهان هستی علتی دارد یا نه، دلیل معتبری برای باور داشتن به علت برای جهان وجود ندارد، و اساساً امکان وجود علت برای جهان وجود ندارد چون اگر علتی وجود داشته باشد طبیعی است (و ما علت ماوراء طبیعی را قبول نداریم) و اگر طبیعی باشد جزوی از جهان میشود، و چیزی نمیتواند علت خودش را در خود داشته باشد زیرا علت مسبوق به معلول است، لذا پاسخ منفی است. اگر منظور این است که آنچه در جهان رخ میدهد را تماماً میتوان با علت های داخل جهان توضیح داد و اگر نتوان چنین کرد نیز نمیتوان نتیجه گرفت که علت چیزی ماوراء طبیعی است، پاسخ مثبت است. اگر منظور این است که آیا تمامی اتفاقهایی که در جهان می افتند بی علت هستند؟ پاسخ منفی است زیرا پدیده هایی وجود دارند که میتوان آنها را در رابطه علّی قرار داد و نشان داد که بی علت نیستند و این در صورتی است که اصل رابطه علّیت را قبول داشته باشیم، و چون دستکم یک پدیده اینگونه وجود دارد دیگر نمیتوان گفت تمامی اتفاقها بی علت هستند.

تقریر برهان نظم نسخه های مبتنی بر قیاس و نقد آنها

افزون بر براهین تمثیلی، برای برهان نظم براهین قیاسی نیز اقامه شده اند. قیاس تنها روش احتجاج است که به یقین می انجامد، اما به شرطی که فرضهای درستی در آن بکار رفته باشند، فرض ها با یکدیگر ارتباط معنایی داشته باشند و از اسلوب درستی استفاده شده باشد. برهانهای نظم مبتنی بر قیاس از استحکام بیشتری نسبت به براهین تمثیلی برخوردار هستند اما این براهین نیز دچار اشکالات عمده هستند. معمول ترین تقریر براهین نظم قیاسی به صورت زیر است.

1- هر مجموعه منظمی ناظمی دارد.

2- جهان یک مجموعه منظم است.

3- جهان دارای یک ناظم است.

4- ناظم جهان خدا است.

روشن است که هرگاه یکی از فرضهای این استدلال قیاسی درست نباشد حکم آن یعنی 4 نادرست خواهد بود. در ادامه به بررسی این فرضها و رد آنها خواهیم پرداخت. شیوه بررسی به این صورت است که در مطرح کردن هر قضیه فرض میکنیم که قضیه های قبلی اشتباه بوده اند و درستی آنها را نادیده میگیریم، به این شیوه گاهی بحث بنائی گفته میشود.

در رد فرض 1

قضیه 1- نظم ویژگی ذاتی یک مجموعه نیست.

در تعریف نظم معمولاً گفته میشود که انواع و اقسامی از نظم وجود دارد، اما منظور از نظم در برهان نظم ، نظم غایی است و این صفت به یک مجموعه اختصاص می یابد. تعریف مجموعه منظم با استفاده از نظم غایی از این قرار است:

تعریف مجموعه منظم:

مجموعه الف هنگامی منظم است که اعضای مجموعه الف به گونه ای کنار یکدیگر قرار گرفته اند باشند که این مجموعه به سوی هدفی سیر بکند.

نخستین ایرادی که به این تعریف میتوان گرفت آن است که هدف خاصیت ذاتی یک مجموعه نیست و نمیتوان گفت هدف فلان مجموعه بطور ذاتی فلان چیز است، به عبارت دیگر هدف امری عینی نیست بلکه امری ذهنی است و در خود اشیاء وقوع پیدا نمیکند بلکه در ذهن انسان شکل میگیرد و اگر ذهن متفکر وجود نداشته باشد هدف نیز وجود ندارد. برای نمونه از خود پرسش کنی که هدف یک خودکار چیست؟ شاید پاسخ شما این باشد که خودکار مجموعه ای است از قطعات مختلف که در کنار یکدیگر قرار گرفته اند تا امر نوشتن را میسر کنند. اما آیا هدف خودکار برای کسی که آنرا تولید کرده نیز همین بوده است؟ یا هدفش این بوده که خودکار برای او تولید سود مالی کند؟ برای کسی که کلکسیونی از خودکارها را جمع میکند شاید اساساً اینکه خودکار بتواند بنویسد یا ننویسد مطرح نباشد، هدف خود کار از نظر او ممکن است زیبا بودن باشد.

این مثال روشن میکند که هدف ویژگی ذاتی یک مجموعه نیست، بلکه ذهن آدمی همواره هدف را به مجموعه های مختلف تخصیص میدهد. حال که اینگونه است اساساً نمیتوان مجموعه ای را پیدا کرد که بدون هدف باشند، هر مجموعه ای را که مثال بزنیم یقیناً میتوانیم برای آن اهدافی را نیز در نظر بگیریم. برای نمونه فرض کنید در اثر وزش باد، یک جسم شیشه ای بر روی زمین بیافتد، بشکند و ذرات آن بر روی زمین پخش شود. حال ما مجموعه ای از خرده شیشه ها را داریم که بر روی زمین ریخته شده است، آیا این مجموعه هدفمند است؟ ممکن است هنرمندی این مجموعه را ببیند و از شیوه تصادفی پخش شدن این قطعات شیشه لذت ببرد و این مجموعه را حفظ کند، بنابر این هدف این مجموعه برای آن شخص میشود نشان دادن هماهنگی و زیبایی! ممکن است شخص دیگری این صحنه را ببیند و تصمیم بگیرد که این مجموعه را از بین نبرد زیرا باعث میشود که کسی نتواند از آن منطقه عبور کند. بنابر این روشن است که برای تصادفی ترین و عجیب ترین مجموعه ها نیز همواره میتوان اهدافی را در نظر گرفت و کدام مجموعه است که نتواند به سوی هدفی سیر کند؟ بنابر این با این تعریف از نظم میتوان گفت که تمام مجموعه ها منظم هستند، و روشن است که این تعریف نمیتواند تعریف درستی از نظم باشد، زیرا یک تعریف باید جامع افراد و مانع اغیار باشد حال آنکه با این تعریف دیگر اغیاری وجود ندارد، روشن است که منظم بدون بی نظم بی معنی است. همچنین میتوان هر مجموعه ای را با در نظر گرفتن اهداف مشخصی غیر منظم نامید، مثلاً اگر هدف یک ساعت مچی را روشن کردن سیگار بدانیم، آنگاه ساعت مچی یک مجموعه نامنظم است. روشن است که این ایراد یک ایراد اساسی است و درست انگاشتن این تعریف همانند آن است که بجای گفتن اینکه هرآنچه منظم است آفریده شده است، گفته شود که همه چیز آفریده شده است. این باور ممکن است باورهای رایج میان برخی از خداباوران باشد اما فرضی نیست که خداباوران بتوانند از آن در اثبات برهان نظم استفاده کند. زیرا در صورتی که همه چیز (بجای هر چیز منظم) نیاز به ناظم داشته باشد خود خدا نیز دارای ناظم خواهد بود و دیگر خدا نخواهد بود و ارائه این تعریف از نظم شبیه این است که خداباور به پای خود گلوله شلیک کند.

این مسئله خود به تنهایی برهان نظم را رد میکند و نیازی به ادامه بحث نیست اما خوب است دلایل دیگری نیز در رد براهین قیاسی نظم آورده شود، لذا این ایراد اساسی را نادیده میگیریم و به بررسی سایر موارد میپردازیم، یعنی فرض میکنیم هدف چیزی عینی است و خارج از ذهن وجود دارد.

قضیه 2- دلیلی ندارد فرض کنیم هر چیز منظمی علت فاعلی دارد.

اینکه انسانها گمان بکنند هر مجموعه منظمی دارای علت است، خود فرض بسیار کلان و بزرگی است و به دلیل بدیهی نبودن نیاز به اثبات دارد. ممکن است گفته شود حدوث نظم اثبات میکند که نظم علتی دارد، این خود بحثی گسترده است که در نوشتاری با فرنام "برهان امکان و وجوب" در رد آن استدلال شده است و نشان داده شده است که حدوث یک چیز نشاندهنده معلول بودن آن نیست. نکته دیگری که ذکر آن اهمیت دارد این است که برهان نظم خود بر این فرض بزرگ مبتنی است و به همین دلیل برهان ناقصی است و از عهده اثبات وجود خدا بر نمی آید، چون برای درست بودن نیاز به براهین دیگری که به مسائلی چون حدوث، حرکت و رابطه آنها با علّیت میپردازد دارد.

برخی از افراد برای اثبات نیازمند به علت بودن نظم و بطلان صدفه روی به احتمالات آورده اند و گفته اند احتمال وقوع نظم بسیار کم است اما روشن است که احتمالات را جایی در فلسفه و بخصوص در قیاس نیست و همانطور که در مباحث پیشین اشاره شد کم بودن احتمال چیزی به معنی محال بودن آن چیز نیست و وضعیت نظم امتیازی بر بی نظمی از نظر احتمالات ندارد و همچنین همانطور که نمیتوان اثبات کرد علت های عرضی در وقوع نظم وجود ندارند، نمیتوان بدون مسلم گرفتن وجود خدا تصور کرد که چنین علت هایی وجود دارند، یا دستکم علت های عرضی الهی، بنابر این نمیتوان از روی احتمالات نشان داد که وقوع نظم تصادفی نیست.

اما فرض اینکه مجموعه های منظم علت های فاعلی دارند یعنی یک شخص آنها را علت میشود خود ادعایی بسیار بزرگتر از ادعای نیازمند به علت بودن نظم است. اینکه گمان کنیم هر مجموعه منظمی دارای علت فاعلی است به آن معنی است که تصادف و علت های غیر فاعلی مثل علت های طبیعی را کاملاً نادیده بگیریم، لذا حتی اگر بپذیریم که هر مجموعه منظمی دارای علت است، دلیلی ندارد که قبول کنیم این علت حتماً باید فاعلی باشد، یعنی ذی شعور و ذی اختیار باشد بلکه علت حوادث و اشیاء میتواند علت های طبیعی باشد همچون تمام علتهایی که انسان از ابتدای عمر خود میشناسد، و واقعیت هم این است که نظم محسوس در طبیعت ناشی از خود طبیعت وجود است زیرا وقتی چیزی وجود دارد یعنی اینکه آنچیز چیستی و چگونگی مشخصی دارد که عینیت آن چیز را باعث میشود، و چون ممکن است چیزهای زیادی از یک نوع وجود داشته باشند، این باعث میشود که خواص مشترکی از خود نشان بدهند و این همان نظمی است که در طبیعت محسوس است، بنابر این علت وجود نظم در طبیعت وجود یک ناظم و خدا نیست بلکه علت آن خود طبیعتِ وجود است و نظم ترتیبی موجود در طبیعت از دیدگاه طبیعت گرایی ویژگیهای وجود است و وقتی چیزی وجود دارد آنگاه نظم هم دارد و ایندو لازم و ملزوم یکدیگر بوده و قابل تفکیک نیستند. اگر پرسیده شود که علت این قوانین طبیعی چیست، ابتدا باید پرسشگر اثبات کند که قوانین طبیعی معلول هستند بعد در مورد علت آنها پرسش شود و تا زمانی که اینکار انجام نشده، چنین پرسشی به دلیل اینکه فرض پنهان غیر بدیهی در خود دارد مغلطه آمیز است و به آن اصطلاحاً پرسش از پیش پر شده (Loaded Question) میگویند. در مقابل این دیدگاه طبیعت گرایانه دیدگاه الهی قرار دارد که میگوید در طبیعت نظم وجود ندارد مگر به خواست خدا، روشن است که تفاوت بین این دو دیدگاه تفاوت بین خردگرایی و خرافه باوری است، و خدا پاسخ مناسبی برای توضیح هیچ چیز در علم نیست و نظمی که در این قضیه از آن سخن میرود بیشتر به علم مربوط است تا به فلسفه و علم نیز ماهیتی طبیعت گرایانه دارد نه جادویی و خرافی و برای توضیح طبیعت نیاز به رجوع به هیچ چیز نیست جز خود طبیعت و نظم درون طبیعت نیز جزئی از خود طبیعت و ناشی از طبیعتِ وجود است.

در رد فرض 2

قضیه 3- برای جهان نمیتوان هدفی در نظر گرفت.

برای اینکه جهان منظم خوانده شود باید هدفی برای جهان در نظر گرفته شود، در نتیجه این مسئله پیش می آید که هدف جهان چیست؟ ممکن است خداباوران در پاسخ به این پرسش اهداف مختلفی را مطرح کنند، اما مطرح کردن و مدعی شدن تنها کافی نیست بلکه آنها باید چنین اهدافی را اثبات نیز بکنند. حال کسانی که خود درون جهان زندگی میکنند و تنها قسمت بسیار بسیار کمی از جهان را مشاهده کرده اند چگونه میتوانند حکمی کلی درباره جهان صادر کنند و بگویند که جهان فلان هدف را دنبال میکند؟ روشن است که اثبات هدفمند بودن جهان بعنوان یک کل، مسئله ای اثبات پذیر نیست و خداباوران تنها از روی ایمان به باورهای دینیشان به چنین اهدافی معتقدند. از این گذشته وجود هدف بدون وجود علت فاعلی محال است بنابر این خداباوران باهدفمند در نظر گرفتن جهان مغلطه توسل به مطلوب را مرتکب میشوند یعنی آنچه را قرار است اثبات کنند مسلم فرض میکنند و سپس تحصیل حاصل میکنند.

اغلب اهدافی که معمولاً خداباوران برای جهان ذکر میکنند اهدافی انتروسنتریک (Anthropocentric) هستند، یعنی به باورهای باستانی باز میگردند که در آنها انسان محور کائنات بشمار میرفته است و جهان برای او آفریده شده است، چنین دیدگاهی البته با انقلاب کپرنیکوسی-کشف مرکزیت خورشید در منظومه شمسی که مرکزیت زمین را منتفی ساخت و همچنین نظریه تکامل که مرکزیت انسان را در میان جانداران به نظر خداباوران بر میدارد دیگر وجود ندارد و باور داشتن به این باورهای باستانی تنها نشان از ناآگاهی و و تنبلی فکری این باورمندان دارد.

قضیه 4- منظم بودن اجزاء منظم بودن کل را نتیجه نمیدهد.

از بسیاری از افراد شنیده میشود که به اجزاء جهان اشاره میکنند و میگویند که این اجزاء منظم هستند، سپس نتیجه میگیرند که خود جهان بعنوان یک کل نیز منظم است. کسانی که اینگونه تفکر میکنند در واقعه دچار مغلطه ترکیب (Fallacy of composition) میشوند، زیرا از روی ویژگیهای اجزاء یک کل نمیتوان نتیجه گرفت که خود آن کل نیز همان ویژگی ها را دارد و برعکس.

در رد فرض 3

قضیه 5- توحید نتیجه برهان نظم نیست.

نتیجه برهان نظم در صورت نادیده گرفتن تمام اشکالات آن این نیست که جهان یک ناظم دارد بلکه این است که دستکم یک ناظم دارد یعنی میتواند بیش از یک ناظم نیز داشته باشد، در نتیجه فرض 3 درست نیست و باید به "جهان دستکم دارای یک ناظم است" تبدیل شود و روشن است که موحدین نمیتوانند از برهان نظم به نفع خود استفاده کنند. نتیجه برهان نظم با نظامهای دینی چندخدایی (Polytheism) کاملاً سازگار است یعنی میتوان در صورتی که ایرادهای دیگر برهان نظم را نادیده بگیریم به این نتیجه برسیم که هر نظمی در جهان ممکن است ناظم خودش را داشته باشد، مثلاً خدایی برای دریا وجود داشته باشد که نظم دریا را ناظم است، خدایی برای آسمانها وجود داشته باشد و غیره. این دیدگاه با آیین زرتشت البته سازگارتر از ادیان توحیدی است، در آیین زرتشت خداوند خالق همه چیز نیست، بلکه برخی چیزها مانند اهریمن و چیزهایی که او بر آنها فرمانروایی میکند مخلوق خدا نیستند.

در رد فرض 4

قضیه 6- ناظم بودن تنها ویژگی خدا نیست.

نتیجه برهان نظم در صورت درست بودن سه فرض پیشین تنها این است که دنیا یک ناظم دارد، این به آن معنی نیست که ناظم جهان خدا است، همانطور که میدانیم خدا موجودی است زنده، هوشیار، علّیم، قدیر، اخلاقمدار و غیره، حال خداباوری که از این برهان میخواهد برای اثبات خدا استفاده کند باید نشان دهد که این ناظم ضرورتاً باید تمامی سایر ویژگیهای خدا را نیز داشته باشد، نشان دادن اینکه دنیا به یک ناظم نیاز دارد کافی نیست. بنابر این خداباور در صورتی که چنین چیزهایی را اثبات نکند در واقع تلاشی برای اثبات وجود خدا نکرده است بلکه تنها اثبات کرده است که جهان ناظمی دارد و آن ناظم ممکن است هر کسی یا چیزی باشد، ممکن است یک هشت پای غول آسای پرنده نابینای نامرئی مهربان ناظم جهان باشد!

برخی میگویند خالق اکمل (کاملتر) از مخلوق است و چیزی که چیزی را ندارد نمیتواند آن چیز را به دیگری بدهد، لذا خدا اکمل از دنیاست و با نگاه کردن به دنیا میتوان به کمال خدا پی برد. این شبهه استدلال دستکم دو ایراد اساسی دارد. نخست اینکه اکمل با کمال این همانی ندارند، یکی صفتی نسبی است و دیگری مطلق. و دیگری اینکه گزاره یاد شده مشکوک است، برای نمونه میتوان گفت کلر و سدیم به خودی خود سمی و مضر هستند ولی وقتی با یکدیگر ترکیب میشوند نمک را پدید می آورند و نمک صفاتی دارد که کلر و سدیم ندارند (مثلاً خوراکی و شور بودن)، یا پدر و مادر انیشتن به اندازه انیشتن باهوش نبودند پس آفریننده ها گاهی ممکن است در شرایطی آفریده ای را پدید بیاورند که این آفریده ها صفاتی داشته باشند که در آفریننده ها غائب باشند.

قضیه 7- خدا در رابطه علّی نمیگنجد.

نه تنها خداباوران باید اثبات کنند که ناظم جهان خدا است، بلکه باید توضیح دهند که خدا چگونه میتواند در رابطه علّی قرار بگیرد و چیزی طبیعی (مثل نظم در جهان) را علت شود. در نوشتاری با فرنام "علیت و امکان ناپذیری منطقی یک علت الهی" توضیح داده شده است که چرا خدا نمیتواند در روابط علّی قرار گیرد.

گروهی از مسلمانان معتقدند که خلقت جهان در ذهن خداوند صورت میگیرد و او همانگونه جهان را علت میشود که ما در خواب رویا میبینیم، البته معلوم نیست که این مسلمانان از کجا به این نتیجه رسیده اند و از کجا چنین چیزی را میدانند و چگونه میتوانند آنرا از منابع عقلی و نه نقلی اثبات کنند. در رد این سخن که پایه عقلی چندانی ندارد باید گفت که خواب دیدن انسانها ارتباطی با جهان خارج ندارد، رویاهای انسان موجودات عینی نیستند، اما این جهان عینی است، بنابر این خدا نمیتواند این جهان و هستی ما را همچون خواب ما ببیند، و کسانی که میگویند چنین است باید اینرا اثبات کنند نه اینکه تنها آنرا مدعی شوند! آنهم نه با فلسفه بلکه در آزمایشگاه با نشان دادن اینکه با تفکر میتوان چیزی عینی را آفرید.

آیا نظم ویژگی ذاتی یک مجموعه است و هر چیز منظمی علت فاعل دارد؟

در برخی از تقریرهای برهان نظم چیزی که پیچیده به نظر میرسد برای نمونه آورده میشود و گفته میشود که هرگاه آن چیز را میبینیم به این نتیجه میرسیم که کسی آنرا آفریده است. مثلاً ویلیام پالی یک ساعت را مثال زده است و گفته است که اگر به یک ساعت برسیم به این نتیجه خواهیم رسید که کسی آنرا آفریده است. این گفته ویلیام پالی درست است، اما دلیل اینکه ما میدانیم ساعت را کسی ساخته است به چه دلیل است؟

ویلیام پالی و بسیاری از دیگر فلاسفه خداباور تلاش میکنند بگویند که علت این تصور آن است که ساعت مجموعه ای منظم و پیچیده است و ما میدانیم که هر چیز پیچیده آفریننده ای دارد، و از این رو است که هرگاه به ساعتی میرسیم بطور خودکار در می یابیم که ساعت را یک شخص می آفریند. این در حالی است که در مقابل این توضیح، توضیح دیگری نیز وجود دارد و دیوید هیوم به آن اشاره کرده است. دلیل اینکه هرگاه به ساعتی میرسیم بطور خودکار به فکر ساعت ساز می افتیم، وقتی به یک نقاشی نگاه میکنیم در میابیم که کسی آنرا کشیده است، وقتی به بنایی میرسیم در میابیم که کس یا کسانی آن بنا را ساخته اند، چیزی نیست جز تجربه ما.

منظور از تجربه در اینجا این است که ما از پیش میدانیم ساعت را یک ساعت ساز میسازد، ساعت روی درختان وحشی جنگلی سبز نمیشود و از آسمان نیز نمیبارد، نقاشی را یک نقاش میکشد و بدون یک نقاش نمیتوان پدید آمدن یک نقاشی را انتظار داشت. حال این تجربه و دانش را ممکن است بواسطه مشاهده مستقیم خود دریافت کرده باشیم و یا اینکه از دیگران شنیده باشیم ولی به هر روی ما از دانش پیشین خود میدانیم که ساعت خود به خود بوجود نمی آید و مانند علف بر روی زمین سبز نمیشود. امروزه همین کار را باستانشناسان نیز انجام میدهند، هنگامی که باستانشناسان به حفر زمین میپردازند و جسمی را بدست می آورند، برای اینکه ببینند آن چیز "مصنوع" یعنی آفریده شده است است یا نه، به پیچیدگی های آن و یا منظم بودن آن نگاه نمیکنند، بلکه بنابر تجربه خود میدانند که مثلاً بطور طبیعی بعید است که یک قطعه فلزی استوانه ای شکل به حجمی مکعب مربع بچسبد (شکل چکش) و از آن نتیجه میگیرند که آنچه یافته اند یک اثر باستانی و آفریده (مصنوع) است. اساساً پیچیدگی یا نظم فاکتوری نیست که بتوان آنرا سنجید و اندازه گرفت و گفت فلان چیز منظم تر از فلان چیز است، اگر باستانشناسی در وسط بیابان به یک الماس تراش نخورده برسد هرگز آن شیء را بعنوان یک آفریده نخواهد پذیرفت، حال آنکه یک الماس ساختاری بسیار پیچیده دارد و از یک چکش شاید پیچیده تر به نظر برسد. از همین رو است که هنگامی که به تکه پوشالهای ریخته شده در وسط جنگل میرسیم به این فکر نمی افتیم که کسی آنها را آفریده است یا وقتی به رودخانه ای میرسیم به این نتیجه نمیرسیم که کسی باید بستر این رودخانه را کنده باشد و عده ای رودخانه ساز این رودخانه را درست کرده باشد تا این رودخانه از آنجا جاری شود. ممکن است خداباور در اینجا بگوید که او معتقد است حتی آن پوشالها و رودخانه را نیز کسی آفریده است اما فراموش نکنیم که این مسئله بی ارتباط با بحث ما است زیرا خداباور حق ندارد در اثبات خدای خودش وجود او را درست فرض کند و سپس از وجود اونتیجه گیری کرده و اثبات کند که او وجود دارد! و در استدلال اش از چیزی که میخواهد آنرا اثبات کند استفاده کند، این پاسخ چیزی نیست جز سفسطه مصادره به مطلوب. بنابر این اساساً مدل و الگو قرار دادن چیزهایی که میدانیم مصنوع هستند در این دسته براهین کاری است غلط.

بنابر این گفته ویلیام پالی و سایر افرادی که سعی میکنند از روی قیاس و مطرح کردن منظم بودن یا پیچیدگی اشیاء و جهان، وجود آفریننده ای را برای هستی اثبات کنند، باطل است زیرا انسان از روی تجربه است که به وجود آفریدگار برای چیزهای آفریده شده پی میبرد نه از روی منظم بودن و پیچیده بودن آنها.

مسئله حیات

ممکن است گفته شود که اینکار تنها توسط خداباوران بسیار آماتور و نا آشنا با فلسفه انجام میشود اما به هر روی بسیار شنیده میشود که برخی برهان نظم را به مسئله حیات میکشانند و پرسش اساسیشان این است که اگر خدا وجود ندارد چگونه میتوان تصور کرد که حیات بر روی زمین بوجود بیاید و جانداران از انواع و اقسام مختلف بر روی زمین زیست کنند. همچنین گاهی پیش می آید که خداباورانی با گرایش های دینی اسطوره های خلقت مکتوب در کتب دینی خویش را بعنوان یک توضیح علمی برای مسئله حیات مطرح میکنند و از خداباوران بدیلی برای توضیح مسئله حیات طلب میکنند، در چنین مواقعی باید به این مسئله توجه داشت که اسطوره های خلقت مثلاً ماجرای خلقت آدم و حوا و رانده شدن آنها از بهشت را به هیچ عنوان نمیتوان توضیحات علمی و در حد فرضیه یا تئوری مطرح کرد به این دلیل ساده که مسئله حیات یک مسئله تجربی و در نتیجه مربوط به علوم تجربی است و در علوم تجربی عناصر ماوراء طبیعی محلی از اعراب ندارند و هر توضیحی که حاوی یک عنصر ماوراء طبیعی باشد یک توضیح علمی نیست، بلکه یک توضیح دینی است! لذا خداباوران معتقد به خلقت و اسطوره های خلقت اساساً خود بدیلی انتخاب نکرده اند که در مقابل آن از طبیعت گرایان بدیل بخواهند! اینکه خداباوران میگویند برای پرسش "ما از کجا آمده ایم" پاسخی دارند یقیناً به این معنی نیست که این پاسخ درست است، بلکه خداباوران صرفاً مشتی خرافات و قصه های کودکانه را سعی میکنند به علم تحمیل کنند. از این گذشته بیخدا برای اینکه بیخدا باشد لزومی ندارد به پرسشی در مورد مسئله حیات پاسخ بدهد، اینکه حیات چگونه بر روی زمین شکل گرفته است همانطور که توضیح داده شد یک مسئله کاملاً علمی است و جواب آن به بیخدایی ضرری وارد نمیکند، همچنین اینکه علم بتواند به این پرسش پاسخ بدهد یا ندهد ربطی به بیخدایی ندارد، ممکن است گفته شود که خداباوری دینی در این هنگام امتیازی بر بیخدایی دارد اما این خلاف واقعیت است چون پاسخ نداشتن و دانستن ندانستن که خود دانش ارزشمندی است بهتر از پاسخ غلط داشتن و انکار ندانستن است! کسانی که گمان میکنند تکامل و یا هر نظریه و فرضیه دیگری پیرامون شکل گیری حیات و ادامه آن از باورهای شبهه دینی بیخدایان است و "بیخدایان خدا را قبول ندارند چون به تکامل اعتقاد دارند" اشتباه میکنند، مسئله حیات اساساً بی ربط به وجود خدا است ولی خداباورانی که با زیست شناسی آشنایی چندانی ندارند از روی مسئله "خدای حفره ها" که پیشتر شرح آن رفته است وجود خدا را علت حیات میدانند که این کاملاً غلط است.

اما در مورد اینکه مسئله حیات چگونه بوجود آمده است معمولاً خداباوران اینگونه نظر بیخدایان را مطرح میکنند که بیخدایان میگویند انسانها از نسل میمون هستند. چنین تهمتی البته از میزان نا آشنایی گوینده با تئوری تکامل (برای توضیحات در مورد تکامل روی اینجا کلیک کنید) و میزان بلاهت وی بخاطر اینکه بدون شناخت یک باور آنرا مورد حمله قرار میدهد دارد، اما واقعیت این است که تئوری تکامل در حال حاضر تنها تئوری برای توضیح دگرگونی موجودات است. اما مسئله ای که گاهی اوقات نادیده گرفته میشود این است که تکامل چگونگی تبدیل شدن موجودات به یکدیگر را توضیح میدهد نه چگونگی پیدا شدن حیات را. برخی از خداباوران از این قضیه سوء استفاده کرده و میگویند که تکامل را قبول دارند اما سلول زنده نخستینی برای تکامل لازم است و آن سلول را باید خدا ایجاد کرده باشد! این افراد گمان میکنند چون تئوری تکامل به مسئله بوجود آمدن حیات اشاره ای ندارد پس علم پاسخی در این زمینه ندارد، حال آنکه بی پاسخ بودن تکامل تنها به این دلیل است که این مسئله در حوزه این تئوری نیست و زیست شناسی محدود به تکامل نیست بلکه ده ها نظریه دیگر در حوزه های دیگر را نیز شامل میشود. به هر روی برای توضیح در مورد اینکه سلول های اولیه چگونه ممکن است بوجود آمده باشند به نوشتاری با فرنام "شالوده های اصلی حیات" مراجعه کنید.

رد نوشتارهای مدافعین برهان نظم

در این بخش من به رد نوشتارهایی که در مورد برهان نظم نوشته میشود خواهم پرداخت، بدیهی است در طول زمان بر تعداد این ردیه ها افزوده خواهد شد.

آیت الله منتظری

آیت الله منتظری در یکی از کتب خود که بصورت داستانوار نوشته شده است، تلاش کرده است تا برهان نظم را در گفتگویی که بین دو دانشجو انجام گرفته است تشریح و تقریر کند. تعریف آیت الله منتظری از نظم همان نظم غایی است:

معناي نظم وحدت و انسجام و سازگاري و هماهنگي چند چيز و يا چند جزء از يك كل و مركب در جهت هدف واحد است، به گونه اي كه همه اجزاء غرض يگانه اي را تأمين و دنبال كنند. (7)

دو دانشجو در این داستان وارد باغی میشوند که از معماری و آرایش موزون و زیبایی برخوردار است. یکی از دانشجویان (ناصر) مدعی درستی برهان نظم است و دانشجوی دیگر منتقد برهان نظم. مدافع برهان نظم از نظم جهان سخن میگوید و منتقد برهان نظم میگوید که علت و معلول های طبیعی کافی هستند تا بتوان نظم موجود در جهان را توضیح داد، و نیازی به وجود یک موجود ماوراء طبیعی برای توضیح نظم در جهان نیست، یا به عبارت دیگر علل مادی برای توجیه جهان کافی هستند. آیت الله منتظری از زبان ناصر به این سخن اینگونه پاسخ داده است:

اين گونه توجيه شما براي پيدايش جهان مثل اين است كه كسي براي توجيه پيدايش اين باغ و ساختمان وجود سازنده توانا و معمار را انكار نمايد. (8)

اشکال این استدلال همانگونه که در پیش نیز آمد این است که مرتکب مغلطه قیاس مع الفارق میشود. همانگونه که در پیش توضیح داده شد میان یک آفریده زمین و جهان از یکسو و میان خدا و آفریننده های زمینی از سوی دیگر تفاوت فاحش وجود دارد و هرگز نمیتوان جهان را با یک باغ و باغبان و معمار را با خدا مقایسه کرد. همچنین روشن است که ما بر اساس تجربه خود میدانیم که باغ یک آفریده است نه بر اساس منظم بودن یک باغ. حال آنکه چنین تجربه ای در مورد جهان وجود ندارد و معدوم است. در ادامه آیت الله منتظری گفته است:

ناصر- آيا اين نظم و تناسب در باغ و ساختمان و اين ريزه كاريها و دقتهايي كه در شكلها و كيفيت آنها و در انتخاب فرشها و ابزار و وسايل مختلف به كار رفته، حكايت نمي كند از اين كه در آنها فكر و عقل و حكمت و ادراك و مآل انديشي به كار رفته، و معمار و طراح زبردستي در پشت اين صحنه وجود داشته كه از نظر علم و حكمت و ذوق و سليقه ممتاز بوده و در هر كاري مصلحت و هدف خاصي را در نظر داشته است ؟!

آيا از باد و باران و حوادث كور و كر ساخته است كه با تصادف و بدون فكر و برنامه ريزي اين چنين تشكيلات منظمي را ايجاد كنند؟! علل و ابزار مادي به جاي خود، ولي از پشت صحنه نبايد غافل شد.

منصور -"من موجود ناديده را چگونه باور كنم ؟"

ناصر: "اشتباه جنابعالي در همين است كه خيال مي‎كني هرچه را تو نديدي و نيافتي وجود ندارد. جنابعالي برق و الكتريسيته و قوه جاذبه را هم نمي بيني، پس وجود ندارند؟! (9)

روشن است که آیت الله منتظری کار خود را راحت کرده است و پاسخی بسیار سطحی و ساده را از منصور نقل کرده است، گمان نمیکنم هیچ فیلسوف بیخدایی به برهان نظم اینگونه پاسخ داده باشد که برهان نظم نادرست است زیرا خدا موجودی غیر قابل دیدن است، بلکه ادله متنوع دیگری برای رد برهان نظم آورده شده است. کار آیت الله منتظری مغلطه حمله به آدم پوشالین و افترا زدن است. البته به این سفسطه آیت الله منتظری نیز در نوشتاری با فرنام "ندیدن دلیل نبودن نیست" پرداخته شده است. آیت الله منتظری در ادامه از زبان ناصر از بیخدایان پرسیده است:

تو چطور باور مي‎كني كه از ناحيه ماده و طبيعت بي عقل و شعور فقط از روي اتفاق و تصادف اين چشم با اين همه ريزه كاريها درست شده باشد؟! (10)

پاسخ من به این پرسش بسیار ساده است، از روی شواهد علمی! البته آیت الله منتظری از ترکیب "اتفاق و تصادف" استفاده کرده است و در پیش در مورد این قضیه توضیح داده شد که بیخدایان نیازی به توسل به تصادف برای رد برهان نظم ندارند، مگر اینکه تصادف را اتفاقی که در آن علت فاعلی نقش مستقیم ندارد بدانیم. حال اگر آیت الله منتظری میخواهد از جزئیات این چگونگی آگاه شود باید به بخش بیولوژی کتابخانه دانشگاه شهری که در آن سکونت میکند دیدار کند و دریابد که چشم آدمی چگونه بواسطه علل طبیعی تکامل یافته است و به شکل امروزی اش رسیده است، و آیت الله منتظری مطمئن باشد که در هیچیک از این کتب بخش بیولوژی اینرا نخواهد یافت که چشم تصادفی و بر اساس حرکت باد بوجود آمده است، و یا موجودی ماوراء طبیعی آنرا به این شکل در آورده است. در ادامه آیت الله منتظری میگوید:

آري، نظام اين جهان نظام علت و معلول است و هر پديده اي تحت شرايط خاصي موجود مي‎شود، ولي در عين حال سراسر اين نظام علت و معلول كه زنجيروار وابسته و پيوسته است مخلوق و تحت تدبير موجودي نامتناهي است كه موجد و هماهنگ كننده، اين نظام پهناور هستي و تأثيربخش موجودات آن نسبت به يكديگر است ; عالم همه جلوه و پرتوي است از آن وجود نامحدود دانا و توانا كه خداي جهان مي‎باشد. (11)

آیت الله منتظری گاهی فراموش میکند که بجای دوباره مطرح کردن این ادعا قرار بوده است آنرا اثبات کند. آیت الله منتظری معتقد به آنچه در بالا آمده است میباشد ولی تلاش او برای اثبات آن به شکست منجر میشود زیرا دلایل او ضعیف و فاسد هستند. او نه توانسته است تعریفی منطقی و سازگار از نظم ارائه دهد، نه توانسته است اثبات کند جهان منظم است، نه اثبات کرده است که نظم جهان نیازمند ناظمی است و نه اینکه آن ناظم لزوماً خدا است.


نتیجه گیری

نتیجه آنکه برهان نظم نمیتواند وجود خالق (آفریننده)، یا صانع (سازنده) را اثبات کند. نظم موجود در جهان معلول علت های طبیعی است، بخشی از آن نیز ممکن است بی علت باشد. علت های طبیعی جهان را به سوی بی نظمی نمیبرند بلکه عدم وجود آنها (بر فرض محال) جهان را به سوی بی نظمی میبرد، به چنین دیدگاهی گاهی اوقات دیدگاه مکانیکی نیز گفته میشود و مذهبیون گاهی اوقات چنانکه در بالا نیز نمونه هایی آورده شد از آن با فرنام مذهب مکانیکی نیز یاد میکنند. بر اساس متد تیغ اوکام نیازی نیست توضیحی افزون بر این در رد برهان نظم آورده شود اما ما فساد درونی این برهان و ضعف هایش را تا حد بضاعت و ضرورت در این نوشتار نشان دادیم و این کار برای رد برهان نظم غیر ضروری بود اما جهت روشن شدن اذهان خداباوران سودمند به نگر میرسد.


منابع

1) تببین براهین اثبات وجود خدا، فقه متاله آیت الله عبدالله جوادی عاملی، مرکز نشر اسراء، چاپ شوم، تابستان 1378، برگ 42 میگوید "هرگز برهان نظم بدون استمداد از براهین دیگر، توان اثبات ذات واجب را ندارد".

2) William Paley, Natural Theology 1802

3) به مناظره راسل و کاپلسن که در مجموعه کتاب "چرا من یک مسیحی نیستم" مراجعه شود. +

4) دانشنامه ویکیپدیا در این مورد مینویسد "According to a poll at a Quantum Mechanics workshop in 1997, the Copenhagen interpretation is the most widely-accepted specific interpretation of quantum mechanics, followed by the many-worlds interpretation.[8] Although current trends show substantial competition from alternative interpretations, throughout much of the twentieth century the Copenhagen interpretation had strong acceptance among physicists. John Gribbin [9] describes it as having fallen from primacy after the 1980's."

5) برای اطلاعات بیشتر به بخش تفسیر کپنهاک دانشنامه فلسفی دانشگاه استندفرد مراجعه شود.

6) نظری به فلسفه صدرالدین شیرازی (ملاصدرا)، دکتر عبدالمحسن مشکوه الدینی، انتشارات بنیاد فرهنگ ایران 1345، برگ 58

7) از آغاز تا انجام، آیت الله العظمی منتظری. تهران انتشارات سرایی 1382، برگ 39

هیچ نظری موجود نیست: