دین گرایی در جوامع مدرن

با گسترش جوامع و راحتی نسبی انسان ، بزرگترین نگرانی او یعنی مرگ ھمواره او
را می آزارد و از خود می پرسد کھ آیا مرگ پایان زندگی است و اگر چنین باشد زندگی چھ ارزشی دارد ؟ لزوم
پایبندی بھ قوانین چیست؟ از این رو، نوعی از اعتقاد برای حفظ شالوده ھر جامعھ ای لازم است. اعتقاد بھ خدا و
حیات پس از مرگ با شدت و ضعفھایی در فرھنگھای متفاوت ظاھر میشود. با گسترش روز افزون علم و خرد
بھ سرعت THEISM در برابر خداباوری یا ATHEISM گرایی، در بسیاری از کشورھا عدم اعتقاد بھ خدا یا
در حدود 41 % از ، the Cambridge companion to atheism رشد یافتھ است. بر اساس داده ھای کتاب
مردم نروژ، 48 % از مردم فرانسھ و 54 % از مردم چک بھ خدا معتقد نیستند،اما بھ ترتیب 10،19 و 20 % خود
را در جامعھ بیخدا معرفی میکنند، چرا کھ در بسیاری از جوامع بیخدایی نوعی رسوایی تعبیر می شود. این آمار
در ا سترالیا 25 %، کانادا 22 %، انگلیس 31 %، سوئد 64 % و آمریکا 9% می باشد .البتھ این آمار مربوط بھ
افرادی است کھ ھیچ نوع فعالیت مذھبی را انجام نمی دھند. بھ عنوان مثال در سوئد تنھا 17 % بطور آشکارا مدعی
بی خدایی ھستند. در خاورمیانھ، 37 % از مردم اسراییل وکمتر از 2% مردم کشورھای عربی بیخدا ھستند. بطور
خلاصھ آمار مردم جھان بھ لحاظ اعتقاد بھ خدا بھ صورت زیر است:مسیحیت 2 میلیارد نفر،اسلام 1.2 میلیارد
نفر،ھندو 900 میلیون نفر و بیخدایان 750 میلیون نفر .
بر اساس گزارش سازمان ملل متحد در سال 2004 کشورھای نروژ،سوئد ،استرالیا،کانادا و ھلند از بالاترین
فاکتور توسعھ انسانی کھ نماد شاخصھای متعدد اجتمایی است، برخوردار بوده اند و این در حالی است کھ بالاترین
نرخ بیخدایی سازمانی در این کشورھا وجود دارد. البتھ بیشترین آمار خود کشی در کشورھای با نرخ بالای
بیخدایی دیده می شود.ھمچنین آمار نشان می دھد کھ بھبود فاکتورھای زندگی محرک بیخدایی و نا امنی اجتمایی و
کاھش شاخصھای کیفی باعث گسترش دینداری می گردد. در حال حاضر بیخدایی در کشورھای توسعھ یافتھ در
حال افزایش چشمگیر است ، از طرفی نرخ تولد در این کشورھا پایین و در برخی از آنھا مانند سوئد منفی است و
از سوی دیگر نرخ رشد جمعیت در ملل در حال توسعھ کھ دارای بیشترین آمار خدا پرستی ھستند، نسبتا بالاست .
آیا خدا وجود دارد؟ با تولد انسان ، او یاد می گیرد کھ رابطھ ای بین وقایع خلق کند و برای ھر علتی معلولی بجوید
.این روش تحلیل در مغز انسان وجود دارد .ھر جا کھ رابطھ ای یافت شود آنرا درک می کند و ھر جا رابطھ ای
نیابد آنرا بھ ماوراء نسبت می دھد.از خود می پرسد اگر من سازنده ابزاری ھستم، پس سازنده من کیست ؟ بھ
سرعت این معادلھ را کھ تنھا از مغز او ناشی شده است ،بھ جھان بسط داده و برای آن خالقی می جوید. گاه نیروی
برتر را در نور و گاه در تکھ سنگی از مغناطیس می جوید. انواعی از الھھ ھا را خلق می کند :الھھ روز ،الھھ
شب،الھھ باد،الھھ دریاھا و ... .اما از آنجا کھ انسان ھمواره بدنبال جاودانگی است و این خدایان را جاودان نمی
بیند پس ذھن خود را در بینھایت معطوف قدرتی تسخیر ناپذیر می کند و آنرا یکتا و مطلق تعبیر می کند. این سوال
با ھر کسی بھ دنیا می آید و با مرگ او بدون جواب پایان می پذیرد چرا کھ درک انسان از جھان بینھایت در حد
عدم بوده و در این حد باقی خواھند ماند. شاید کسی بگوید کھ این جھان دو خدا دارد و یا نیروی شر و خیر ھر دو
قدرتی یکسان دارند و ھر دو بر جھان حاکمند و یا آنکھ نیروی شر بر جھان حکم می راند. تمام اینھا سوالاتی بی
جواب است. در حقیقت سوالات بی جواب انسان بسیار بیش از این است. اما از آنجا کھ اعتقاد بھ خداوند و خیر
مطلق برایش جاودانگی بھ ارمغان می آورد ،کانون توجھ واقع می گردد. چرا کھ او برای خداوند نیز قانون علیت
ذھن خود را تعمیم داده و می پرسد "خداوند ھرگز بھ عبث نمی آفریند". بدین منظور در جھت اثبات آن از ھیچ
تلاشی فرو گذار نمی کند و دلایلی می آورد کھ بدان می پردازیم.

هیچ نظری موجود نیست: