شجاع يا شجاء؟

صحبت از شجاع الدين شفا شد ياد اين جمله از مقاله ی آقای حسن يوسفی اشکوری افتادم که در مقاله ی "جرس و داستان ماشين دودی" نوشته بود:
"گرچه در اين مدت نه چندان بلند، سوژه و بهانه برای تخريب جرس کم نبوده است، اما آخرين بهانه به کار بردن چند جمله در انتشار خبر درگذشت يکی از دانشوران ايرانی ( شجاء الدين شفا ) در سايت جرس است. گرچه من هم مانند ديگران با ديدن چند جمله نامناسب آن هم در مقام بيان خبر درگذشت، آن را نادرست و خارج از سنت جرس و نيز خارج از شأن کار رسانه اخلاق محور شمردم و در نظر داشتم در اولين فرصت به دوستان تذکر دهم، اما اين همه هياهو برای چيست و آيا انصافا و اخلاقا تناسبی بين آن خطای کوچک و اين همه تخريب و جنجال بزرگ وجود دارد؟"
اولا متشکريم از آقای يوسفی اشکوری که از مرحوم شجاع الدين شفا اسم بردند و در مقاله شان به سبک اکثر نويسندگان اصلاح طلب از بردن نام آن مرحوم خودداری نکردند (آخر نويسندگانِ اصلاح طلب، در مطالب شان غير از خودی ها از کس ديگری اسم نمی برند و با ايما و اشاره و چشم و ابرو به غير خودی ها اشاره می کنند. مثلا نمی گويند "آقای دکتر اسماعيل نوری علا مدير سايت سکولاريسم نو" بل که می گويند "يکی از اين سکولارهای بنيادگرا، که از قضا پرچمدار «سکولار نو» هم هست..." و با يک تير چند نشان می زنند، يعنی هم از ايشان اسم نمی برند که خدای نکرده کسی آن را بشنود و از راه به در شود، هم او را به خيال خود –و با عرض معذرت از دکتر نوری علا- به حساب نمی آورند، هم او را تحقير می کنند، هم اين که نشان می دهند اصلاح طلبان و نوگرايان دينی هر چه را هم که اصلاح بکنند و هر چه را هم که نو بکنند، رفتارهای بنيادنگرانه شان نه اصلاح و نه نو می شود...(پرانتز در پرانتز: لطفا توجه فرماييد عرض کرديم بنيادنگرانه و نه بنيادگرانه و اين دو تا با هم فرق دارد)). باری اظهار خوشحالی کرديم که آقای اشکوری اسم شجاع الدين شفا را گيرم با بی رغبتی در مطلب شان نوشتند و مثلا به "يکی از دانشوران ايرانی" بسنده نکردند.
ثانياً ديديم جواهر لعل نهرو شدن به نوشتن نامه از زندان برای دختر خود نيست. توضيح اين که جواهر لعل نهرو وقتی در زندانِ استعمارگران بود، نامه هايی به دخترش اينديرا می نوشت در باره ی تاريخ جهان که بعد ها به صورت کتابی سه جلدی در ايران ترجمه و منتشر شد با نامِ "نگاهی به تاريخ جهان"، و آقای يوسفی اشکوری هم وقتی در زندان حکومت اسلامی بود نامه هايی نوشت به دخترش زهرا در باره ی تاريخ دو قرنِ اول ايران و اسلام که بعدها در کتابی با عنوانِ نامه هايی از زندان به دخترم منتشر شد. برای پلوراليست شدن بايد بسياری از تعصبات و تفکرات کهنه شده را دور ريخت.
ثالثا -و اصل مطلب- اين که نفهميديم چرا آقای يوسفی اشکوری و يکی دو نويسنده ی اصلاح طلب ديگر، شجاع الدين شفا را شجاءالدين شفا می نويسند؟ به ظنّ قريب به يقين آقای يوسفی اشکوری حرف "عين" را روی کی بُردشان پيدا نکرده اند و اشتباه تايپی بوده است و ربطی به معنی کلمه ی شجا -که استخوان گير کرده در گلو معنی می دهد- ندارد. ان شاءالله که همين طور است.

هیچ نظری موجود نیست: